لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

خراب آباد

اگر چه مستی ی عشقم خراب کرد،ولی/اساس هستی ی من زین خراب آباد است                     زمزمه ی کدام نجوای عاشقانه در گوش جانم بود که مرا می برد به راز آلودترین وسعت عشق.من هزار ساله ی خواب آلوده در نشئه ی کدام لحظه ی حیات عاشقی بیدار شدم،که این چنین خرابم.        من خفته بدم به ناز در کتم عدم/حسن تو به دست خویش بیدارم کرد

نظرات 4 + ارسال نظر
مهرداد یکشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 16:22 http://boudan.blogsky.com/

و تازه با بیداری رویاروی پهنه ی شروع و بی انتهایی راه شدم.
آیا توانم هست بودن را؟
آیا هستی با من در می آمیزد؟
آیا وجود جوهره اش را هدیه ام می کند؟

نمی دانی که در یک آن هم جنس تمام ملکوت شدی.گوش کن به خودت می شنوی.دوست خوبم ،از این که به من سرزدی خوشحالم.

فرخ یکشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 16:54 http://chakhan.blogsky.com

سلام ویس عزیز و احساساتی !!
خوشحالم که بعد از خوندن آخرین پستم موضوع رو خیلی خوب گرفتی! اگرچه ۹۹ سالته ُ اما دلت خیلی جوونه!

بعد از قله ی عقل ،به فراز احساس می رسی.چقدر عرض زندگی برات مهمه.من در طول آن چند روزه ام.دوست خوبم

فتح باغ یکشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 22:53

اگر با غم عشق سازگار آید دل
بر مرکب ‌آرزو سوار آید دل
اگر دل نبود کجا وطن سازد عشق ؟
ور عشق نباشد به چه کار آید دل ؟

فتح باغ دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:48

آیا دوباره من ازپله های کنجکاوی خود بالا خواهم رفت تا به خدای خوب که در پشت بام خانه قدم می زند سلام بگویم ؟؟؟

ما در آغوش او هستیم.فقط کافیه حسش کنیم.عزیزترینم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد