لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

یکطرفه

خانه ی ما در کوچه ای یکطرفه است.خوب که چی!خیلی چیزا،گوش کن.همهمه ی یکنواخت کوچه را نمی شنوی چون گوش عادت می کند وتو سرگرم کار خودت هستی،ولی هرچند ساعت یکبار این اتفاق می افتد:کسی که راه را درست آمده با ماشینش جلوی کسی که خلاف آمده می ایستدو او را مجبور به دنده عقب می کند وبعد هم با نگاهی فاتحانه وبوقی ممتد،بد و بیراه گویان ازکنارش رد می شود.وطرفی که خلاف آمده با کمی شرمندگی و کمی هم عصبانیت می رود.نمی دانم چرا قیافه ی آن کسی که راه را درست آمده خنده داره.چون چنان حالت تحکم وحق به جانبی می گیرد که انگار نعوذبالله تا به حال در زندگیش هیچ خطایی نکرده است.وقتی نگاه می کنم ما ایرانیان خیلی دوست داریم مچ یکدیگر را بگیریم.در همه ی موارد ودوست نداریم هیچکس از غلط هایی که می کنیم خبر دار شود.همیشه وقتی خبرهایی از این قبیل :زنی شوهرش را کشت/زنی با مردی رابطه ی نامشروع داشت/مردی فرزندش را کشت/پسری مادرش راکشت/دختری فرار کرد/باند قاچاق دختر و....اصواتی این گونه از دهانمان خارج می شود:وای خدایا/وای دوره ی آخر زمونه/چه پرروشدند/تحمل ندارم بشنوم/چقدر دخترا بی حیا شدندو....همه ی این ها هم مرا می خنداند هم عصبانی می کند .چرا خودمان را تافته ی جدا بافته می دانیم،دور از هر خطایی.در هر سنی که باشیم بالاخره خطاهای اجتماعی،دینی،اخلاقی کردیم.پدر بزرگی داشتم که می گفت هر وقت با انگشت کسی را نشان می دهی حواست باشد که سه انگشت دیگرت به سوی خودت است.وتو سه برابر هر چیزی هستی که نشان می دهی.یادحافظ عزیز افتادم:عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت/که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت/من اگر نیکم اگر بد،تو برو خود را باش/هرکسی آن درود عاقبت کار که کشت.

نظرات 6 + ارسال نظر
رهایی روح یکشنبه 4 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 15:03 http://Rahaeerooh.blogfa.com

مطالبتو خوندم خیلی خوب بود حالا اگه دوست داشتی از توانمندی های روحی و باطنی خودت بدونی یه سری به وبلاگ من بزن

فرخ یکشنبه 4 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 20:37 http://chakhan.blogsky.com

آفرین ... سوژه ی زیبا و خوبی رو مطرح کردی!!
همین اخلاق گند باعث شده توی این دوره زمونه آدمهای واقعا خوب و درست یا بذارن در برن و یااینکه منزوی بشن.
امان از گوشه نشینی و انزوا که خیلی از ماها رو گرفتار کرده!!

نمی دونم چرا وقتی حتی کسی از شیشه ی ماشینش آشغال پرت می کنه من اینقدر غمگین می شم.

فتح باغ سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:52 http://fathebagh.blogsky.com

سلام عزیز دلم
بله من رو هم یاد یه شخصی انداختی !
محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد

فتح باغ سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:42 http://fathebagh.blogsky.com

اشتباهات دیگران را قضاوت کردن چه آسان است پذیرفتن خطاهای خود چه مشکل

دزیره چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 00:33

اری ولی گاهی خطای دیگران چنان اثری رو قلبامون حک می کنه که هیچ وقت ترمیم نمی شه

صوفیا یکشنبه 11 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:31

از قدیم گفتند یه سوزن بزن به خودت و یه جوالدوز به دیگری.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد