این بار من یکبارگی ،درعاشقی پیچیده ام/این بار من یکبارگی از عافیت ببریده ام/ای مردمان ،ای مردمان،از من نیاید مردمی/دیوانه هم نندیشد آن،کاندر دل اندیشیده ام/امروز عقل من زمن،یکبارگی بیزار شد/خواهد که ترساند مرا،پنداشت من نادیده ام/یه روزایی خط سوم بالش خوابم بود.وشمس وای شمس که شوریدگی اش دیوانه ام می کند.سخنانش،حرکاتش و...که هر کدام تمثیلی از اندیشه ای است.اندیشه ای پیچیده در طومار عشقی فرا تر از آسمان نهم.وقتی می گوید:هزار نوحه گر نه بس مرا وقتی بی تو سر بر زانوی اندوه گذارم.وهزار مطرب نه تمام مرا وقتی با تو نشینم.بیانگر تمام حرف های طولانی و خسته کننده ی ما در هر حادثه ی خوش یا نا خوش است.می گوید:خوشم،خوشم،چنان خوشم...نمی خواهم تذکره نویسی کنم می خوام بگم اوقات خوشی همراه با جنون عاشقی دارم با شمس.شمس تبریزی بر آمد بر افق چون آفتاب/شمع های اختران را بی محابا می کشد.این پیرمرد لاغر یه لا قبا،که تمام طبقات افلاک در روح و جانش لایه لایه قرار گرفته بود.که حتی خودش نام خط سوم را برای نامیدنش انتخاب کرده بود،که بود؟که فقط خاص ها او را آنچنان که باید می دیدند بازهم نه کامل.و خودش می گوید من با خاص الخاص ها کار دارم.که مولانا یکی از آن خاص الخاص هاست.بهتر است تمامش کنم که طومار ها در باره ی آن ها نوشته شده است.من فقط حال خودم را آن هم اندکی نوشتم،که اگر نه ،مثنوی هفتاد من کاغذ شود.
سلام ودرود فراوان بر شما دوست عزیز و بزرگوار.من عاشق اشعار مولانا هستم. دست گلتون درد نکنه
با گشت کوتاهی که در پست های قبلیتون زدم احساس کردم از قلم خوب و شیوایی برخوردارید. بهتون تبریک میگم. موفق باشید دوست عزیز
لطف دارید .باز هم به من سر بزنید
سلام
وبلاگ زیبایی دارین
مطالب از عمق جان است و لاجرم بر جان می نشیند!
ممنون که با وب تون آشنام کردین حتما بهتون سر می زنم
یا حق
ممنون.همسایه
بیهوده نبود که فرمود:
بشوی اوراق اگر هم درس مایی
که درس عشق در دفتر نگنجد...
.
سلام
ببخشید ؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!
کامنت من پس کوش ؟؟؟ هان ؟!
کامنت تو مثل اینکه ثبت نکردی.چون گشتم نبود.یالا همین الان بذار
یادم می یاد یه شعر از مولانا نوشته بودم اینجا و یادم میاد که گفته بودم این بیت عجیب حال مرا منقلب می کند :
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن ...
...
می دونی این آخرین غزل مولاناست.در حال احتضار بوده و حسام الدین چلبی برسر بالینش می آید و می پرسد در چه حالیست ومولانا می سراید:رو سر بنه به بالین/تنها مرا رها کن /ترک من خراب شبگرد مبتلا کن/ماییم وموج سودا،شب تابه روز تنها/خواهی بیا ببخشا،خواهی بروجفا کن/از من گریز تا تو،هم در بلا نیفتی/بگزین ره سلامت،ترک ره بلا کن/ماییم وآب دیده،در کنج غم خزیده/برآب دیده ی ما صدجای آسیا کن/خیره کشیست مارا،دارد دلی چو خارا/بکشد،کسش نگوید،تدبیر خونبها کن/بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد/ای زرد روی عاشق،تو صبر کن ،وفا کن/دردیست غیر مردن،آنرا دوا نباشد/پس من چگونه گویم ،کین درد را دوا کن/در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم/با دست اشارتم کرد،که عزم سوی ما کن/گر اژدهاست برره،عشقست چون زمرد/از برق این زمرد،هین دفع اژدها کن/بس کن که بیخودم من،ورتوهنر فزایی/تاریخ بوعلی گو،تنبیه بوالعلا کن
خط سوم !! یادش بخیر بسیار تاثیر گذار است و معانی عمیقی را به خواننده منتقل میکند.. حسرت انسان را بر میانگیزد
شمس !! مولانا !! آن همه شیفتگی و نیاز به عواطف و محبت !!
برای آنکه بنویسی و شعر بگویی و حرف بزنی ُ باید در حد مولانا باشی !! اما اگر خواستی فراتر ازاین باشی ُ باید شمس شوی!!
این سخن دکتر شریعتی ست ...
من در افسوسم که نه اینم و نه آن ...سرگردانی در برهوت زندگی ماشینی و دل بسته به هزاران زیور بیهوده ای که حتی دیگر چشمها را نیز نمینوازد
خدایا از دست دکتر شریعتی!حد مولانا را نوشتن وسرودن وحرف زدن می داند!!!!!!!!!!!!!۱مولانا جواب دکتر را خودش می دهد:حرف و صوت وگفت را بر هم زنم /تا که بی این هر سه با تو دم زنم.اما با دو خط آخر کاملا موافق و همدرد هستم.من هم مثل شما.آواره بین دانسته هایم و زندگیم هستم.
سلام عزیز
منم از اینکه دوستان خوبی مثل شما دارم که افکارمون بهم نزدیکه خوشحالم
چه افکار عاشقی چه قلب زلالی و چه کلام شیوایی داری ویس عزیز.......
ممنون عزیزم.
از خدا میخواهم انچه را که شایسته توست به تو دهد نه انچه ارزو داری....زیرا گاهی ارزوهای تو کوچک و شایستگی تو بسیار است
آمین