لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

یه لقمه زندگی

از وقتی خودمو شناخته بودم اسمشون تو دهن ریز و درشت فامیل ما بود.گروهی آه های حسرت می کشیدند.گروهی به آ نها بد و بیراه می گفتند.گروهی تقبیحشان می کردند .و گروهی دلشان می خواست مثل آنها باشند.ومن تا امروز هرگز ندیده بودمشان وایکاش که ندیده باقی می ماندم.این خانواده کذایی از اقوام پدری من هستند .وهیچ کجا نمی روند یعنی هیچ کس را آدم حساب نمی کنند که بروند.یادمه که هر سال پدر و مادرم سر رفتن عید به خانه آن ها دعوا می کردند.و مادرم ناراحت بود.وپدرم می گفت که بزرگ فامیل است و باید برویم.امسال که هر دو به سختی بیمار هستند وخواهرم برایشان آمده ایران با پا فشاری پدرم که باید به جای من بروی و سلام ما را برسانی.خواهرم ابتدا امتناع کرد و گفت من نمی روم.نمی شناسمشان.ولی پدر دست بردار نبود و خواهرم تسلیم شد و گفت به شرطی که با او برم.و طبق معمول که من حکم گوسفند را دارم ودر عزا و عروسی کشته می شوم،یکه خوردم و گفتم من بیچاره چرا؟آژانس بگیر.خلاصه کار به در گیری دو خواهر و واسطه گری پدر و راه افتادیم.تو ماشین هر چی دلم خواست بهش گفتم واو که خودش را فاتح می دانست می خندید.شنیده بودم که مولتی میلیاردر هستند وچند تا سگ و نوکر و کلفت و سفر های فصلی به اقصا نقاط دنیا و غیره..با سفارش پدر رفتیم یک دسته گل گران خریدیم.خیلی قشنگ بود .پولش هم قشنگ بود.خواهرم گفت چون با من اومدی پول گل را خودم می دهم.ومن از شما چه پنهان خیلی مسرور شدم.پیچیدم تو آصف.گفتم من تو ماشین می مونم.تو برو باز بحث و گفتگو.بالاخره راضی شدم . رسیدیم پشت در خونه.در بسیار بزرگ فلزی سبز کم رنگ.دم و دستگاه و زنگ زدیم .صدای کلفتی از پشت در گفت کیه و ما نام فامیل خودمون را گفتیم.گفتند منتظر بمانید.صدای پارس ترسناکی از پشت در میومد.بعد از چند دقیقه آقایی که ظاهرا خدمتکار بود در را باز کرد.ما همینجوری بر وبر از لای در توی حیاط را نگاه می کردیم.بهشت جلوش کم میاورد.مادرم یکبار به ما گفته بود که این ها هر ده سال پوست می اندازند و عوض می شوند.نون به نرخ روز بخور هستند.ولی انصافا چه حیاطی فقط حوری کم داشت.توسط ایشان از پله هایی بالا رفتیم.در زیبایی باز شد وارد نمیدونم کجا شدیم.چون از نظر من اونجا مهمانخونه بود ولی نگو که اونجا هال کوچکی برای انتظار است.نفر بعدی ما را تحویل گرفت و برد به نشیمنگاه مهمان های معمولی و بی پست و مقام.چون شنیده بودیم که برای هر مهمانی ،جایگاه خاصی در نظر گرفته می شود.کلفتی که بسیار شیک بود در یک سینی سه جور نوشیدنی آورد .که من نمی تونستم هیچکدام را بردارم چون دلم درد گرفته بود و بیخودی رنج می کشیدم.و خواهرم هی می گفت وای عجب دم ودستگاهی.بالاخره فامیل پدرمان آمدند.پیرمردی حدود نود ساله همراه زن جوانی که گویا نوه شان بودند.همانطور ایستاده به پدرمان سلام رساند و از لای دفتری که دست ان دختر بود چند تا چک پول در اورد و گفت عیدی شماست.ومن و خواهرم گفتیم نمی خواهیم.ومن مادر مرده همش پدر شاه قهوه تلخ میومد تو ذهنم و داشتم از خنده می مردم وبه سختی جلوی خودمو گرفته بودم.ایشان،بمیرم ،مکدر شدند.وبا یک نخوت نمرودی از خواهرم پرسیدند که شما آنجا چه می کنید؟و خواهرم از ترس گفت هیچی.گفت یعنی شما برای هیچی رفتید فرنگ.و ما داشتیم خفه میشدیم.آخه این چه قراردادیه که پدر ما باید خانواده را تحت فشار بگذاره برای چنین کاری.سرمو که انداختم پایین فرشارو دیدم این دیگه چه جور فرشیه؟مبلمان ها ،تابلو فرش ها،تابلو ها،دیوارها.واقعا توی این شهر چند جور آدم هست؟یکی کلیه اش را می فروشد.یکی با سیلی صورتش را سرخ نگه می دارد.ویکی مثل اینا.ایشون با نخوت و تکبر خداحافظی فرمودند و رفتند و ما به بیرون از خانه هدایت شدیم.بیرون که رسیدیم مثل آدمی که زیر آب مونده و داره غرق میشه تند تند نفس می کشیدیم.مرده شور این نوع دید وبازدید را ببرند.مطمئنم تو دلمون از بابامون هم ناراحت شدیم ولی حرفی نزدیم.برای یه لقمه زندگی چقدر خرج کرده بودند .از زندگی تجملی بیزارم.نفسم می گیره.خواهرم گفت این دیگه چه جورشه؟پریدیم تو ماشین رفتیم کافی شاپ قهوه خوردیم و فکر کردیم حتی یک لحظه حاضر نیستیم چنین زندگیی داشته باشیم و بین اونهمه اجناس گرانبها مدفون شویم وتمام عمر در خدمت مبل و فرش و...باشیم زنده باد قهوه.زنده باد دوستی های ساده وزنده باد دونگی قهوه خوردن.زنده بادگوشه اتاق نشستن حرفای صد تا یه غاز زدن و تا حد مرگ خندیدن.زنده باد دوستام .دوستای مهربونم که اگر چایی ریخت روی فرششون براشون مهم نباشه چون اثاثیه در خدمت ماست نه ما در خدمت اثاثیه.زنده باد زندگیی که بلند آواز بخونی و چشمی برای دیدن اینهمه زیبایی داشته باشی.زنده باد آدمایی که فکر نمی کنند می تونند بقیه را با پولشون بخرند.

نظرات 28 + ارسال نظر
آرمان. یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:21 http://abdozdak.blogsky.com/

من اون قهوه تلخ کافی شاپتان را به بهای اون زندگی تجملی از شما میخرم
عطر اون قهوه بهتر از بوی اینجور باغهاست
گور پدر مال دنیا که فقط ادم رو مزدور یک مشت اسکناس و مال و اموال می کنه
زنده باد زندگی ساده خودم که عشق آزین ان است

ممنون از متن طولانی ولی زیبایتان

زنده باد زندگی ساده خودمان.در ضمن برو یک قهوه تلخ بزن ،مهمون من.

پرنیان یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:24

حالا که اینجوریه بذار بیام می ریم کافه به صرف یک فنجان قهوه و یک کیک شکلاتی اونهم دونگی!

اما منو ببر خونشون یه بار! دوست دارم عیدی دو سه تا تراول بگیرم
خوب چیه مگه ؟!
ناراحت می شن خوب

همچین نوشتی که فکر کردم ایندفه می خوای مهمونم کنی.وقتی قهوه می خوریم و موقع پول دادن حتی پول خردش را هم حساب می کنیم خیلی کیف داره.اما در مورد عیدی،ما که نگرفتیم و تو هم حیفی برای این پولا.بزار با خودش دفن کنه.تازه من خودمو خیلی سانسور کردم در مورد این فامیل.همینش را هم اگر بابا بفهمه کلی ناراحت میشه.بیچاره پدرم.

پرنیان یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:33

سلام
حالا گذشته از شوخی درد مردم را می تونند احساس کنند این آدمها؟ درد فقر که یک درده اما در کنارش هزاران درد بی درمان وجود داره. ای کاش یادشون نره آدمهای دردمند اطرافشون رو گه گاهی نگاهی بندازن.
دوست دارم همیشه در رفاه باشم اما انسان بودن را بیشتر از هر چیزی دوست دارم. امیدوارم رفاه مالی ، آدمها رو از آدمیت دور نکنه.

رفاه مالی خیلی فرق می کنه با این نوع زندگی.تکبر و غرور از دردهای بی درمان داشتن پول است وبه صاحبان آن می آموزه که هر کسی یک قیمتی داره.من که بیزارم.می دونم تو هم هستی.گوشه اتاقم و کتابام و سازمو به تمام اون خونه لعنتی نمی دم.

نون یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 18:48 http://www.inky.blogsky.com

زنده باد زندگی های ساده تر و قشنگ تر ...

البته می دونی... خوبه که آدم همچین فامیلایی هم داشته باشه برای تجربه و هراز گاهی سر از اونجورجاها هم در بیاره! :)

نه بابا بهتره فامیلای آدم انسان های خوبی باشند که ادم از بودن با اونا خوشحال باشه.

ایرج میرزا یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 19:24

اوووه ه ه ه
حالا خونه ما بیای چی می گییییی؟؟؟؟

واقعاتو هر خونه ای هستی خوش باشی.وخوشی برای دیگران هم بیاری

فرخ یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 21:43 http://chakhan-2.blogsky.com

زنده باد سادگی و سادگی و سادگی .... ویس عزیز ! برای همین اخلاقت تو رو قبول دارم .. بامرامی و گاهی منو یاد فیلم فارسی میندازی که همش تبلیغ مرام بود و مردونگی و .... چاکریم
اما از پدر نرنج .. اون بنده خدا برای حفظ روابط فامیلی و رعایت احترام خودش رو مقید کرده و از شما خواسته که حتما برید و عید دیدنی کنید . مثل پدر خدابیامرز من که خیلی این چیزها رو رعایت میکرد . اما خودت که دیدی .. این رفتن کلی خاطره شد و موند .
تازه پیش خواهرت هم که از خارج اومده کلی کلاس بود .. تا بره برای فرنگیها تعریف کنه توی ایران چه امپراتوریهایی وجود داره

زنده باد سادگی.خواهرم هم مثل خودم بیزاره از اینهمه تجمل.و متعجب از این همه پول قلمبه در یکجا.ولی راستش دیگه گوش نمی کنم به دستوراتی که اینقدر منو به هم بریزه.واقعا ما به هم ریختیم.من امروز تمام روز دلم می خواست بخوابم و با همه عصبانی باشم.به خاطره اش نمی ارزید.امروز دو باره یاد خاطره دیدن آن بانو،دوست فروغ افتادم که در پستی خیلی قبل گذاشتم،افتادم.تفاوت از زمین تا اسمان است.

آفتاب دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 00:27 http://aftab54.blogfa.com/

ویس عزیزم سلام
اتفاقا ما هم چنین بستگانی داریم که زندگی را فقط فخر فروختن می دانند و خودشان را نیز کلاس بالا !
حالا شما خوبه که برای عید دیدنی رفتین .ما برای عزای یکی از نزدیکان رفتیم بلا به بدور !!
بریزو بپاشی کرده بودن بیا ببین !
متاسفانه از اصل خودمون گاهی دور می شیم ...
تو محل کارم سرایداری داریم بسیار مستحق تو ایام عید تمامی کارکنان براش عیدی جمع کردن و به وی دادن..یه پسر ۲۳ ساله داره که معلول ذهنیه و هیچ مکانی قادر به نگهداریش نیست به قول خودش جاهایی را هم که می ذاشته پسرش را بسیار اذیت می کردن. ..
واقعا انسان می مونه از این همه اختلاف طبقاتی !
...
منم مثل تو نمی تونم چنین جو هایی را تحمل کنم .دوست دارم جایی که می رم به روی باز طرف برم نه به سفره باز !
.
.

مرسی نازنین از مطلب خوبت .

باران دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 00:47 http://paieze89.blogfa.com

...

در

بهــــــــــــار

امیـــــــــــــــــــد ..

امید به دل خوش برای مردم.سلام باران عزیز

کوروش دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 03:21 http://korosh7042.blogsky.com


ویس عزیز
با درود
من از ساعت تحویل استارت زدم و در سیر و. سفرم
کوتاهیم نیز در تاخیر به دیدار یاران این است

نوروزت خجسته
عیدت فرخنده
لبت همیشه پرخنده باد

سلام عید شما هم مبارک.چند بار آمدم نبودید فهمیدم جایی باید رفته باشید.هر کجا که هستید دلخوش و سلامت باشید.

باران سه‌شنبه 9 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 14:35 http://paieze89.blogfa.com

سلامممممممممممم!!
لطف میکنید این آدرس فامیل خوب و مهربون و با صفا و .. را؟!!
راستی سلام ما را هم به نوه ی جوان...!
.
.
.
دوباره سلام
و
زنده باد
زندگی
سادگی
یکرنگی
مهربانی
رهایی
...
زنده باد ویس خودمان!

زنده باد باران.برو توی خیابون آصف،دروس،فرشته...ببین چه خبره.به به.

معلمی از جنس پاییز چهارشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 00:06 http://teacher-gio.persianblog.ir/

سلام ویس مهربان
شب بخیر

بخداوندی خدا اگر کسی بخواد بهم فخر بفروشه حتی اگر پدر و مادرم باشند نگاه تو صورتشان نمی اندازم چون احساس میکنم از اونها انسان ترم
درود بر منش شما که جوگیر ثروت و جاه و جلال پوشالی اونا نشدید
صله رحم بر اینجور آدما واجب نیست

باباجان یکی این حرفو به پدر من بگه.

باران چهارشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 03:17

...

نمیخوام!
آصف و دروس و فرشته نمیخوام!

همین جا!
همین دوستی ها
همین راستی ها
همین بزم درویشی و بی ریشی خودمون رو عشقست!
اینا رو میخوام.. تا زنده هستم!
..

منم باهاتم.حالم از این فرم زندگی به هم می خوره .کفشمو که می پوشم و میرم تئاتر شهر ده ساعت پرسه می زنم و نمایشی می بینم حس می کنم خوشحالترین آدم روی زمینم.

آرمان. چهارشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 07:50 http://abdozdak.blogsky.com/

رفتم به حساب شما یه فنجان قهوه تلخ زدم
ای چسبید

میشه دفعه بعد به حساب شما یه پیتزا سفارش بدم

یه قهوه که مهمونت کردم و خوردی.مگه من چقدر پول دارم

بی یار چهارشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:22

حالم داشت از اون همه بی هویتی به هم می خورد که با قهوه و کافه (و اگر سیگاری هم بود چه بهتر) به دادم رسیدی...
زنده باد قهوه و سیگار و پرسه های بی هدف در دل شب تا صبح بی نهایت...

پیروز باشی

زنده باد دوستی های صاف.

ققنوس خیس پنج‌شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:54

سلام
می دونی ویس عزیز ؟ شاید همه رو نشه با پول خرید ولی همه رو می شه بالاخره با یه چیزی خرید !! ;))
شوخی کردما

واقعا که خوب شد شوخی کردی وگرنه

فرید پنج‌شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 14:10

سلام
سال نو تون مبارک
این حس زیبای ساده دوستی تون هم همیشه و تازه و دوباره باشه براتون
قانون زندگی با قانون زنده بودن فرق می کنه... کاش روزی بتونم فرقش رو بفهمم
یاحق

گاهی فقط زنده ایم ویادمان می رود زندگی کنیم.سال نو شما هم مبارک باشد.

باران جمعه 12 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:39

...

بوی باران ِ تازه می آید!

نکند چشمی تر شده باشد در آنسوی دلتنگی؟!!

بیا ای دوست،ای همراه!

به یاری دستهای کوچک دعای من..

من گاهی خیلی حالم بد میشه.چشمای تر را خیلی می بینم.گاهی می خوام بزنم تو صورت خودم.

پرنیان جمعه 12 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 14:10 http://fathebagh.blogsky.com

سلام عرض کردیم قربان

سلام از ماست،عرض ارادت .عرض دست بوسی

مریم جمعه 12 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 21:23 http://www.2377.blogfa.com

تراولها را بگو !
یاد فیلمها افتادم !
خوبی ؟

میدونم که شوخی کردی.گاهی که فیلم هکرها رو نگاه می کنم یه دفه بدم نمیاد که ...بگذریم منم شوخی کردم.خوبی؟

آذرخش یکشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:10 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام دوست گرامی
خوبی؟
خوشی؟تعطیلات خوش گذشته؟
ممنون که بهم سر زدی و کامنت گذاشتی
مدتی مسافرت بودم و اینترنت درست و حسابی دم دستم نبود
سال خوبی واست آرزو می کنم. سالی پر از شادی و سلامتی و موفقیت و خوشی

حالا شاید آدم های خوبی باشن با اینکه این همه پولدارن
اما تراول ها حیف شد. من جای تو بودم عیدی های بقیه رو هم بر می داشتم
یکی از بدی های عید همینه که زوری باید بری جاهایی که دوست نداری
شاد و سلامت باشی

سلام و ارادت.خوشحالم که سفر بودی.حتما خوش گذشته.سال خوبی برات آرزو دارم.ممنون که به من سر زدی.من اکثرا میام یه دوری می زنم.در باره تراول ها مطمئن هستم که شما اصلا نمی رفتید چه برسه که پول بگیرید.منتظر ترانه های جدید هستم.

مستی یکشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 14:38 http://mooshekoor.persianblog.ir

سلام و درود
سال نو و ۱۳ هم مبارک!
سعدی علیه الرحمه می گه:
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
...

سلام چند بار بهت سرزدم نبودی.ولی خودت هم باور داری اینروزا همه با لباس زیبا بیشتر کار دارند تا به جان زیبا.

آفتاب دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 00:12 http://aftab54.blogfa.com/

سلام ویس عزیزم
حال و احوالت چطوره ؟
امیدوارم در سال جدید نور آرامش تو زندگیت بتابه و دلت را روشن کنه .
مواظب خودت باش نازنینم .

سلام آفتاب مهربون.البته نمی خوام شکایت کنم.روزای سختی را می گذرونم.ودارم کمی عصبی میشم.باید خودمو کنترل کنم.برام دعا کن.مهربون

آرمان. دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:20 http://abdozdak.blogsky.com/

حالا که پیتزا گرونه میشه یه فنجان قهوه دیگه برام سفارش بدین
البته این یکی شیرین باشه

خوب بابا آتیش زدم به مالم.هرچند شکر گرونه.

قندک دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:48 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام. سال نو مبارک. طوری نوشتی که انگار خودم اونجا بودم.بقدری حالم بد شد که می خواستم فورا از اون خونه بزرگ اما دلگیر بزنم بیرون .پس دیگه نتونستم آخرش را بخونم. ببخشید!سال خوب و پر برکتی داشته باشید.

سلام عمو قندک.چقدر غیبت طولانیی داشتی.امیدوارم خوش گذشته باشه.میام بازدید.سال خوبی براتون آرزو دارم.

کوروش دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 14:39 http://korosh7042.blogsky.com

ویس عزیز
درود خدای مهربانی ها بر تو
و خدای زر و زور و تزویر خاکسارت

ولی جدای از متن زیبایت حس خشماگین زیبایت که در لفلفه ی مهر پیچاندی و اینقدر صمیمی آن را به من مخاطب هدیه دادی
بیشتر جذبم کرد
اگرچه پارس سگ را که می ذگویند تازیان از روی کین برایمان ساخته اند را دوستتر دارم تغییر کند

شاد باشی و پر ثروت استغنا
(عربی گفتم)

سلام.راجع به پارس سگ ایمیلی خوندم.بعدش خیلی دنبال مرجع این حرف گشتم.ولی یافت می نشد.اگر شما می شناسید ممنون میشم معرفی کنید.در ضمن از اینهمه لطف ممنونم.دعای خوبی برام کردید.استغنا شهر چهارم عشق است.به به چه خوب.

فرخ سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 00:30 http://chakhan-2.blogsky.com

سلام ... چون ماهی که در پشت ابرها ست ، نمی تابی!
امید که این شبهای ابری و تاریک بگذرد .

من خود ابرم.پر باران.اینروزا همش دارم می بارم.

صوفیا یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:49

جیران یکشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:10 http://lahzehayenab.blogsky.com

عزیز این همون نقابس که زشتی هاش زیر فرش و تابلو فرشو عیدی دادن با چک پول قایم شده شاید خودشون هم یه جورایی درگیرن با نوع تکلفشون به زندگی شاید گاهی خسته بشن .....وای مگه میشه خسته نشد؟

نمی دونم فقط فکر می کنم کسانی که حساب پولشون از دستشون خارج شده خسته نمیشن چون همش توی این فکرند که اونا تموم نشه.حالم بد میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد