لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

دل خوش

  بارون که میاد به هزار دلیل گم و مبهم ،انتظار دارم زندگی یه جور دیگه ای بشه.هزار چشمه تو  

 

دلم جاری میشه.یه حس خوبی پیدا می کنم.خیسی هوا را که توی ریه هام راه میره،دوست  

 

دارم.راحت نفس می کشم.دوستم گفت آخه آدم سر خوش.گروه بیست دارند تصمیم های  

 

خطرناکی می گیرند.فلان کشور می خواد به ما حمله کنه و اونوقت تو داری راجع به بارون حرف  

 

می زنی؟من از جنگ خیلی می ترسم. به هردلیل.دلم نمی خواد مردم کشته بشوند و بعد از مدتی تازه بفهمند فلان تصمیم اشتباه بوده. 

 

دوستم گفت آدم باید برای آرمان هاش بجنگه.ولی آرمان من زندگی است. از صدای بمباران ،بشدت می ترسم.او هی حرف زد و حرف زد و من داشتم فکر می کردم چرا ما نباید یک روز بی اضطراب را داشته باشیم.وقتی می رم بهشت زهرا و اون همه جوون را می بینم،حالم بد میشه.همه که شجاع نیستند.یکی هم مثل من ترسو میشه. 

 

از نظر روشنفکران سیاسی من یک آدم منفور هستم.لجشون در میاد.به من می گن تو بورژوا هستی.حرف من اینه که همه باید از یک زندگی بی دغدغه برخوردار باشند.آن ها می گویند برای همین حرف تو باید جنگید.می گویم مگر آدمای سوییسی و سوئدی و نمی دونم دیگه کجایی، برای یک لقمه نون می جنگند؟اونا می گن :بابا جان اینجا جهان سوم است واونجا جهان اول است . 

اونجا اگر مدیری یا فرماندهی اشتباه کند یا خودش را می کشد یا استعفا می دهد.اینجا اگر اشتباهی که نه،عمدی هم خطایی کند،ترفیع می گیرد.باید برای همین چیزها مبارزه کرد.اما من نمی خواهم.یادمه در کتاب طلا در مس،رضا براهنی به سهراب، بودایی اشرافی و برج عاج نشین گفته بود ،اما من که به اندازه ی سهراب بزرگ نیستم ،شامل این القاب هم نمی شوم ،فقط به من می گویند راحت طلب و ازین جور حرفا. 

 

سرمو می کنم توی لاک خودم و کتاب می خونم.از بس همه دارند اخبار گوش می کنند ،دلم هی شور می زنه.فرهاد خونده بود:به خودم هی زدم ازینجا برو،اما موش خورده شناسنامه ی من..... 

 

بارون داشت میومد و تو کوچه صدایی نبود،گاهی ماشینی رد می شد.ساعت هم عبور لحظه را به رخم می کشید.پاشدم باطریشو در آوردم و نشستم به دیوار روبرو زل زدم ،هی نشستم و نشستم.حرف های امروز تو محل کارم تو سرم دور می زد .بعضی حرفا خیلی کلیشه ای شده،خسته ام می کنه.بعضی روزه بودند.پرسیدم چرا روزه اید؟گفتند چون عرفه است.خوب چی بگم.قبول باشه. 

 

پ.ن ۱) دل خوش سیری چند؟ این روزا همه چی گرون شده. 

 

پ.ن ۲) بالاخره چی شد؟ اگه کسی فهمید به منم بگه 

 

پ.ن ۳) ریاضی بلدی؟ امروز احد از من پرسید: من یک کارگر شهرداریم ۳۹۰ هزار تومان می گیرم در رودهن ماهی دویست هزار تومن اجاره میدم و ۴تا بچه دارم .جمع و تفریق کن که من بدون دزدی چه جوری زندگی کنم.من ریاضیم ضعیفه شما کمکش کنید.

 

نظرات 27 + ارسال نظر
باران دوشنبه 16 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:59

بارون کلن خیلی خوبه!
این بود انشای من..
آخ که چقدر دلمون لک زده بود برا شیطونی!!!!

همیشه اول انشا می نویسند:البته واضح و مبرهن هست که ما باید یدانیم که...بعدش شروع می کنند

خوب شیطونی کن.

ایمان دوشنبه 16 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:56 http://mocha-paris.blogfa.com/

دوران این که آدم ها به دو دسته بورژوا و پرولتر تقسیم بشن خیلی وقته گذشته. توی ایران الان حداقل یه طبقه جدید به وجود اومده که بهش لقب طبقه متوسط رو دادن اما خیلی هم متوسط نیست. در خوشبینانه ترین حالت متوسط رو به پایینه. الان اکثریت مردم شبیه هم زندگی می کنن و فقط یک عده خیلی محدود (شاید ۱۰ درصد جمعیت) مرفه به معنای واقعی هستن.
من هم از جنگ بیزارم. البته به مبارزه اعتقاد دارم اما هر کس به سهم خودش و براساس توانایی های خودش. یکی آدم خطابه های سیاسیه. یکی آدم کارهای عملیه. یکی شاعره و نویسنده س و با قلمش کار می کنه. یکی فیلمسازه و با نگاتیوش مبارزه میکنه و ...
من یکی شخصا نمی تونم بی تفاوت باشم به اوضاع دور و بر. اما باید دید ابزارهای هر فرد برای مبارزه با ناراستی ها چیه. بعد در موردش قضاوت کرد.
مطمئنم تو هم بی تفاوت نیستی. نوشته های بلاگت کاملا موید این مسئله س. منتها ابزار تو (قلم تو) از نظر دوستت پذیرفته نیست. که اون هم دلایلی داره که جای بحثش اینجا نیست.

پیروز باشی

کاملاْ درست گفتی.دیگه دوران بورژوا ها تموم شده.من هم از جنگ می ترسم .خلاصه با تمام گفته هات موافقم.و بی تفاوت نمی تونم باشم.ولی اهل شعار نیستم.

سهبا دوشنبه 16 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 15:15 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

با ریاضی مشکل این مردم حل نمیشه عزیز ! با دزدی هم ! اما عجیب اینکه همه با وجود اینهمه مشکلات ,به همین زندگی عادت کردند و راضیند از اون . اصلا اگه راضی نباشند چی کنند ؟
چی بگم والا ؟ اصولا هر حرفی بزنی , لابد به سیاسی بودن متهمت می کنند ! حرف نزنم , سنگین ترم ...

پروفایلتون رو خوندم . شعرش خیلی قشنگ بود . اما اون 99 سالش هم خیلی جالب بود برام . هر چند این دومین باری بود که با همچین چیزی روبه رو شدم ...

بعد اینهمه حرف , سلام . خوبی عزیز ؟ برم یه غزل بذارم توی وبلاگ که از عربی بودن در بیاد .

آره بابا می دونم و می دونی.یعنی همه همه چی را می دونند.راهکارش را نمی دونیم.بگذریم.

شعر پروفایلم از شفیعی کد کنی،شاعر مورد علاقه ی من است.ودر ضمن تمام حرف منو زده.چون من هم دو دنیا دارم.در من و بر من

حتماْغزلی مثل همیشه،زیبا بگذار.عربی دوست ندارم.

خلیل سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:28 http://tarikhigam.blogsky.com

سلام،

بده به کامپیوتر، می بینی که کامپیوتر عرق کرده!

فکر کنم به جای عرق ،بسوزه.

چه جوری داریم ادامه می دیم؟

قندک سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:31 http://ghandakmirza.blogfa.com

نتیجه می گیریم که شما هم بورژوا می باشی هم ترسو هم ریاضیاتتون ضعیف می باشد.یه فکری به حال خودتون بکنید تا دیر نشده و از دانشگاه بیرونتون نکرده اند!

واقعاْ نتیجه گیری شما عالیه.

کلاْ من اخراجی ام.در همه چی ضعیفم اما :

دل روشنی دارم ای عشق

صدا کن مرا از صدف های سرشار باران

صدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفتن

صدایم کن از خلوت خاطرات پرستو

بگو پشت پرواز مرغان عاشق چه رازیست؟

بگو با کدامین نفس می توان تا عبور کبوتر سفر کرد

مرا می شناسی تو ای عشق

دل من گره گیر چشم نجیب گیاهی است

و نجوای شبنم مرا می برد تا افق های سبز بشارت

مرا می شناسی تو ای عشق

من از آشنایان احساس آبم

و همسایه ام مهربانی است

پرم از عبور کبوتر

صدای صنوبر

سلام سپیدار


یک دفعه این شعر اومد توی ذهنم.این شعر را خیلی دوست دارم از محمد رضا عبدالملکیان است.تقدیم به دوست و همسایه ام،جناب قندک مهربان

قندک سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:37 http://ghandakmirza.blogfa.com

حالا سلام عرض می کنم ببخشید.خب راستش شما تا خدی به این بزرگی و مهربان ارا دارید هرگز ترسی به دل مبارک راه ندهید.ترس معنا ندارد(به کسی نگوییدها. منم مثل شما هستم!).بعدش اینکه اینها دنبال یک چیز و هدفی خاص هستند.مثلا شاید گران کردن پوند و دلار و اینها وگرنه اگر کسی بخواهد بزند هی مدام نمی گوید می زنم می زنم. یکدفعه می زند و خلاص.لذا همش بازی می باشد.احتمالا هنوز تاریخ مصرف اینها مثل صدام و قذافی و مبارک وبن علی تمام نشده

اولاْ شما لطف دارید.

ثانیاْ من سر در نمیارم.این بازی ها حتما عروسک گردانی دارد.

راستی رفته بودید،خوش گذشت؟ حالتون خوبه؟همیشه سلامت باشید

باران سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:42

البته واضح و مبرهن هست که ما باید یدانیم که...
بارون کلن خیلی خوبه!
این بود انشای من..
خوب شد حالا خانوم معلم!!؟!!!
.
.
سلاااااااااااااااااام

سلام.

بله شما به علت یک شروع خوب در انشا ،نمره تان بیست است.

حال شما چطوره؟

لاله سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 18:17 http://nocomment.blogsky.com

دلم برای کارگر شهرداری سوخت...وقتی اینجور ادمها رو میبینم از راحتی خودم خجالت میکشم و همش فکر میکنم یه جایی من زیادی دارم لابد..نمیدونم چطور اون گنده گنده ها میتونن از دهن این بیچاره ها بکنن و این مال حروم رو بزارن تو سفره بچه هاشون!

راستی ما هم بارون دیدیم بالاخره خدا عیدی داد...عید شما هم مبارک..

سلام.

می بینی که به راحتی این کارو می کنند.یه آبم روش

خدا را شکر که بارون اومد.عید شما هم مبارک.خوش باشی

آفتاب سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 19:10 http://aftab54.blogfa.com/

سلام ویس نازنینم ..
نمی دونم شاید خیلی زندگی رو سخت گرفتیم و یا شاید نمی تونیم مثل قدیمی ها زندگی کنیم ...
زندگی سخت شده و دل خوشی آدمها کم .. اما زندگی باید کرد ..
زندگی .

سلام افتاب عزیزم.بله تا شقایق هست زندگی باید کرد.ولی آخه با حساب دو دو تا چهار تا چه جوری میشه ؟

فرخ چهارشنبه 18 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:09 http://chakhan-2.blogsky.com

سلام ویس مهربان و نازنینم
سیاست و کلمات و واژه های سیاسی تمام زندگی امثال من رو تباه کرده و ازشون متنفرم . ما ایرانیها هیچ وقت نمیتونیم به دمکراسی برسیم . چون هر کدوم خودش رو از دیگری برتر و عالمتر میدونه .
همه اینطورند و کاریش هم نمیشه کرد ... بله جنگ عواقب بسیار وحشتناکی داره . من هنوز از موج انفجارهایی که گرفتم دارم رنج میبرم . تحمل صداهای بلند رو ندارم و گاهی تا چند روز از خونه بیرون نمیام . اینو من میدونم و اون کسانی که از بورژوازی و لبیرالیسم و هزار کوفت و زهرمار دیگه حرف میزنند ، نمیدونند .
به دریار رفته میداند مصیبتهای طوفان را
رسیدن به دمکراسی شخصیت و منش میخواد ... وقتی هنوز از چراغ قرمز رد میشیم و اینو پای زرنگی خودمون میذاریم ، لایق دمکراسی نیستیم ... بذار بارون بباره و بساط چایی و کتاب و موسیقی هم به راه باشه ... ما حق نداریم زندگی مون رو خراب کنیم . . . اون هم برای اهدافی که خود ما در رسیدن به اونها دچار جهل مرکبیم . منم توی این روزهای بارونی دارم مثل تو زندگی میکنم . بی خیال دنیا و سیاست و شور و شرش
مرگ بر اسراییل

داشتم میومدم از رادیو شنیدم:ملت ایران متحد علیه دشمن هستند.و مبارزه می کنند.پیش خودم گفتم وقتی حساب جنگیدن ومردن باشه ما میشیم ملت غیرتمند وقتی حساب بخور بخوره ،ما هیچ هم حساب نمیشیم.

کسانی مثل شما که در جبهه بودند می دانند جنگ یعنی چی؟کشته شدن دوستانشان را دیدند.بازی ها را بهتر درک می کنند.

جای ما را هم خالی کنید.چای گرم بنوشید و کتاب بخوانید و راحت باشید که راحتی واقعاْ حق امثال شماست.

مریم چهارشنبه 18 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 17:42 http://www.2377.blogfa.com

کی از جنگ خوشش میاد ؟
آن ها که دوست دارند دیوانه اند .

ریاضی من هم ضعیفه به شدت ! از نمره های دوران تحصیلم بگویم آبرویم می رود !
اما کلا برای پ.ن 3 !
برفتونم راستی مبارک !
خوبی ؟

سلام.خوبی؟

ریاضیات همه ی ما،مخصوصاْ در این مورد ضعیفه.

چه باید کرد؟

ستوده چهارشنبه 18 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 22:18

من حسابم ضعیفه ولی میدونم با این چندر غاز حقوقی که به این کارگرهای میدن آیا خود اون اختلاس گران بزرگ در راس مملکت میتونند زندگی کنند .
الان حرصم گرفته

گاهی می خوام خودمو بزنم.می شنوم که اگر مثلا در ژاپن این اتفاق افتاده بود .کمترین کار،اگر طرف خودکشی نمی کرد،استعفا می داد.واقعاْچه خبره؟

منم حرص می خورم.

ستوده چهارشنبه 18 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 22:19 http://saba055.blogsky.com/

سلام ویس عزیزم
خوب هستی .
یادم رفت سلام کنم ببخشید از بس ناراحت میشم وقتی این چیزها را میبینم

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام از من است.

پروفسور بالتازار پنج‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:48 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام ویس عزیز
خوبی؟
سلامتی؟
خوش میگذره؟
این همه از بارون و بارندگی نوشتی، بالاخره مهمون شهرتون شدم و کمی از برف بی نصیب نموندم. اما سرد شده بودا
منم مخالف جنگم. خصوصا ما که از نزدیک درگیرش بودیم و بدبختی هاشو هنوز احساس می کنیم و باعث تغییرات اساسی توی زندگی ما شده. اما وقتی این مردم رو میبینم، این وضع تنفر انگیز اجتماعی، نا بسامانی ها.... فکر می کنم که یه دفرمه شدن اساسی نیازه.
متاسفانه کار از ریاضی گذشته، با ریاضی نمیشه زندگی رو چرخوند. البته این ناتوانی ریاضیات ما به همین جا ختم نمیشه. این که 3 هزار میلیارد تومن رو چه جوری میشه خرجش کرد رو هم با حساب کتاب های ما جور در نمیاد
خلاصه اینجوریاس
روزهای خوبی داشته باشی

سلام پروفسور.خوبی؟خوشی؟

به این شهر شلوغ خوش اومدی.

به نظر من تغییرات اساسی صورت نمی گیره چون ما ایرانی ها ببخشید ها،همیشه به فکر تغییرات مقطعی هستیم.این مهره بره اون یکی بیاد.هر کی هم که میاد فقط به خودش فکر می کنه نه کشورش.نخبگان هم که خوب کشته میشن.کتاب جامعه ی نخبه کشی را از رضا قلی هدایت خوندی؟

این سه هزار ،نه تا صفر داره. هوووووووووووووووووووم

کوروش جمعه 20 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:59 http://www.korosh7042.com/

این روزها برای غیر خودی ها
همه ی ماشینهای حساب
از چرتکه گرفته تا کامپیوتر قاط میزنه
چندی پیش عکسی از5هزار تومنی که گوشه اش دخترکی مظلوم چیزی نوشته بود که دلم شکست
خاوری ها و خا و... هزار خا های دیگر مشغول چپاولند
آنوقت باید هم من و شما از اینکه باز امثال احد ها نفس می کشند تعجب کنیم
آنان متحدند در چپاول و ملتی متفقند در عرفه که حتی معنی اش را نمی دانند
چقدر برای گوسفند ها دلم می سوزد
لیبریایشان ،مصر ، سودانشان را برای تغییر بازی
چیندمانی دیگر کردند
گفتیم گربه است
الان هم می گوئیم از سر دل خوش
انشالله گربه است
ملت عجیبی هستیم. انگار نه انگار از پشت رستم های تاریخمانیم

درود بر ویس مهربان

سلام دوست خوبم.

اومدم یه چیزی بنویسم دیدم هر چی می خوام بگم ،شما گفتید.

به قول شاملو: ما درد مشترکیم

آفتاب جمعه 20 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:56 http://aftab54.blogfa.com/

نه ویس عزیزم نمیشه .. اما خدا اون کارگر شهرداری رو هم دیده و تنهاش نمی ذاره .. من همیشه معتقدم خدا آدمهای خوبش رو حمایت می کنه هر چقدر هم تنها و بی کس باشن .

عاشقتمممممممممممممممممم با این همه خوش بینی و مهربونی.

من هم خیلی خوش بین بودم.ولی از پارسال که چرخی توی دارخانه ی سیزده آبان زدم یه کمی حالم بیشتر بده.دعام کن.

مهستی جمعه 20 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 23:06 http://www.mz991.blogsky.com

سلام ویس عزیز .

راستش من خیلی از این چیزا سر در نمیارم یعنی نمی وام در بیارم .

حیف نیست عمر عزیزمان را به این حرفها و دیث ها بگذرونیم؟

امیدوارم به من انگ بی هویتی و غیر میهن پرستی نچسبانید .

مدت هاست خودم را از صحنه بیرون آوردم و مشغول ادبیات البته از نوع خالصش کرده ام..

موفق باشید .

سلام.

خوب همجنس هم که هستیم.یعنی ادبیاتی.به به

قندک شنبه 21 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:12 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود فراوان بر ویس عزیز. نه متاسفانه این برف و بوران بی موقع نگذاشت که برویم.
یهنی الان که برف و بارون زیاد اومد بالاخره زندگی شما اون یه جور دیگه ای که گفته بودید شد به سلامتی؟

سلام.خوب بهتر شد که نرفتیدوممکن بود سرما شما را بخوره

ما که فعلا داریم موج سواری می کنیم.

پرنیان شنبه 21 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:50

سلام سلام صد تا سلام
ریاضی من هم ضعیفه ! منطقم هم ضمنا

فکر جنگ رو که می کنم و یادآوری اون صداهای انفجار و نور و اضطرابها و دیوانگی هاش ... دلم می خواد همین الان بمیرم .
بیا اصلا به باران فکر کنیم ... که زیباست .

باشه بیا خل بازی در بیاریم.بیا بریم زیر بارون و فکر کنیم یه جای دیگه ای هستیم.که مردمش خوشحالند و دیگه اینهمه راجع به کشتن و مردن و جنگ حرف نمی زنند.کاش هنوز برای رسوندن خبر شش ماه وقت لازم بود .کاش همه فقط زندگی می کردند و زیر بازارچه حرف عاشقی بود و لوتی محله می کشت کسی را که به عشقش نگاه می کرد.کاش هنوز عاشقی ها پررنگ بود.کاش فقط برای وجود خودش عاشق می شدیم نه برای ماشینش و هزار دلیل پوچ دیگه.کاش فلسفه بلد نبودیم.

هی هی حواست هست دارم خل میشم.جلومو بگیر.

فرید شنبه 21 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 13:26 http://fsemsarha.blogfa.com

سلام
عادت غریبی داریم ما آدم ها...
اگه کسی کمک مون کنه حتمن کاسه ای زیر نیم کاسه ست و اگه نکنه، بی خیر و برکته...
اگه کسی به رومون لبخند بزنه مشکلی داره و اگه نزنه، بدعنقه...
اگه دست مون رو به یاری بگیره دنبال منفعتی از طرف ماست و اگه نگیره بی عاطفه ست...
اگه باهامون حرف بزنه کمبود داره و اگه نزنه، انگار از دماغ فیل افتاده...
اگه کسی به سیاست توجه بکنه اهل بازیه و اگه نکنه یه آدم بی تفاوته...
اگه کسی به گدایی کمک کنه ساده ست و اگه نکنه فئودال بی دغدغه...
اگه کسی دنیا رو قشنگ ببینه سختی نکشیده ست و اگه نبینه افسرده...
اگه کسی همین جوری ناشناس و یهو توی خیابون بهمون سلام کنه حتمن دیونه ست و اگه سرش تو لاکش باشه و بهمون تنه بزنه مشکل دار...
اگه کسی زیاد بخنده الکی خوشه و اگه نخنده عبوس و مشکل دار...
راستی ما آدم ها چرا اینقدر تلاش می کنیم یه چیزی رو اونطوری که نیست نگاه کنیم و بسنجیم؟!....
*****
به آقا احد بگین... تغییر قواعد ریاضی خیلی راحت تر از تغییر شرایط فعلی مونه رفیق!

چقدر حرف دل هم را می زنیم.چقدر درد مشترک داریم.

دلم میخواست می تونستم حتی برای زمان کوتاهی مستان نیمه شب ،یا رندان تشنه لب ، یا لولیان شورانگیز غزلی می شدم تا رها در فضایی قرار گیرم تا هرچه خواهد دلم همان بینم.کاش...

آفتاب شنبه 21 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 18:21 http://aftab54.blogfa.com/

من
همینجا
پشت کوهها
پشت مرزهای ضد عبور
پلکهای ضد خواب
اشکهای خشک شده در حسرت
انتظار میکشم
آری، پشت نگاهی پر التماس
و آرزوی خستگی ناپذیر عشق
به همراه صدای سکوت تو
منتظر می مانم
منتظر می مانم
منتظر می مانم

چقدر این شعر را دوست داشتم.با اجازت یادداشت کردم که حفظ کنم.ممنون

میلاد یکشنبه 22 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:41 http://farafanhavalubricant.blogfa.com

سلام ویس عزیزم
ممنون از محبتت عزیزم
من همیشه دوست تو هستم و تو هم همیشه دوست من باش
راستش من خیلی درگیر کار و زندگی شدم و دیگه وقت برای نوشتن نمی کنم
و بیشتر از وبلاگ میرم فیس بوک
milad yavarnejad
تو هم بیا اونجا تا بیشتر ببینمت
البته یه وبلاگ کاری هم دارم که اینجا هم میرم
http://farafanhavalubricant.blogfa.com
همیشه دوست دارم ویس عزیزم
اگه بهم سر بزنی خوشحال میشم.

سلام دوست عزیز.خوشحالم بعد از ودت ها دوباره اومدی.

درست می گی اینروزا به قول شاملو غم نان نمی گذارد که فراغتی داشته باشیم.ولی باز هم خدا را شکر که سری برای کلاهی مانده.

قندک دوشنبه 23 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:05 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود فراوان بر ویس عزیز. شما قصد ندارید آپی جدید بنمایید؟




گرفتارم شدیداْ.شما چطورید؟

مهسا دوشنبه 23 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 13:11 http://deleasemooni.blogsky.com

منم ریاضیم ضعیفه ...
عیدت مبارک دوست خوبم منم آپم بیا نظراتم بگو

آفتاب دوشنبه 23 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 17:53 http://aftab54.blogfa.com/

خانم خانما عیــــــــــــــــــــدت مبارک نازنین

تا نقش زمین بود و زمان بود ،علی بود

عید آفتاب مهربونم هم مبارک.

ستوده سه‌شنبه 24 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 00:23

سلام ویس عزیز.
سخنان کلیشه ای همکاران را ول کن که من خیلی وقت ها حرفی برای گفتن در دفتر ندارم .
عیدت مبارک عزیزم

عید شما هم مبارک.روزگارت مملو از آرامش باشد آمین

راستی اون دو تا پسر کوچولوت چطورند؟در حال بازی و شیطنت.

جیران سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 19:56

دل خوش نایاب است . یهو یاد نوشته ای پشت ماشینها افتادم :گشتم نبود نگرد نیست

هی وای من.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد