لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

سپاس

همیشه و همه جا ،زمان هایی که دست آویزی نمانده بود برایم ،حضور خدا در دلم گرمابخش بود. 

 

بعنی هست.اما این بار دلم از خدا گرفت.شانه هایم طاقت اینهمه رنج را نداردو من آدم بزرگی  

 

نیستم.تو دلم یه چیزی تکون خورد.برای خودم رفتم زیر سوال.نمی خواستم هرگز بیایم اینجا. 

 

دیروز رفتم مترو نزدیک به سه ساعت روی صندلی نشستم و حرکت قطار ها و آمد وشد مردم را  

 

تماشا کردم.هیچ کجا بهتر از مترو نمی شود حرکت تند زندگی را دید.وقتی برگشتم حالم بهتر  

 

شده بود.واقعاْمی خواستم بر نگردم.ولی دیدم به  مهربانی شما عادت کردم.وچقدر دلم 

 

براتون تنگ شده.ممنون از کامنت های قشنگی که برای من نوشتید.دوستتون دارم . ببخشید اگر ناراحتتون کردم.برای من دعا کنید.

 

 

 

 

نظرات 24 + ارسال نظر
پژمان سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 21:55 http://www.silentcompanion.blogfa.com

سلام
خوشحالم که بهترید.

سهبا سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 22:57 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سلام عزیز . مرسی که اومدی ویس عزیزم ... یعنی خیلی خوشحالم !
منتظر اون نوشته های ناب نابت هستم خانومی .

دعام کن.

از این همه مهربونی تشکر می کنم.و به خودم می بالم که در این دنیای مجازی،دوستانی حقیقی دارم.

دانیال چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 00:55 http://www.danyal.ir

از اشتیاق نوشیدن تو سرشارم ...

آذرخش چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:39 http://azymusic.persianblog.ir/

بـــــــــه بــــــــــــــــــه
آخ جــــــــــــــــــــــــــون
خوشحالم از اینکه برگشتی
دلمون واست تنگ شده بود
ببخشید سلام یادم رفت. خوبی؟
خیلی نگران شدم از اون پست آخرت. خواننده های وبلاگت رو اینجوری نگران نکن
امیدوارم مشکلاتت حل بشه و از این به بعد با خبرای خوش و حرفهای خوشحال کننده بیای اینجا
روزهای خوب و خوشی داشته باشی

باشه نوه ی گلم.

ثنائی فر چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:53 http://www.sanae.blogfa.com

خدا هیچ وقت بد نمیدهد و چه سخت است در شرایط و اوضاع نابسامان روحی این جمله را تکرار کردن و گاهی نمی توانی
سلام حال دلت خوب نیست ؟
باید فکر کنی ناامید شوی از هیچ چیز لذت نبری یخ شوی سنگ شوی مرده ای متحرک شوی چند صباحی این نگران کننده نیست نترس و بعد همه چیز عوض می شود اما یک چیز هیچ وقت عوض نمی شود
استوار باشی و پایدار و سرافراز و عاشق

درست گفتی عزیزم.گاهی یخ می زنم.تمام اعتقاداتم برای نگه داشتنم ،کنار می کشند و من خودم رادر زمهریری حس می کنم که قلبم داره منجمد میشه.دیگه توان از دست دادن عزیزی را ندارم.

ممنونم ار تمام محبت شما.

نازنین چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:55

هورررررررراااااااا هورااااا ویس مهربون و دوست داشتنی و صبور من برگشت. خوشحالم که هستی.

وای که چقدر ازت ممنونم.کاش وبلاگی داشتی میومدم پیشت.


آفتاب چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 13:36 http://aftab54.blogfa.com/

ویس عزیزم کامنت ها و دار ی ؟
می بینی همه چقدر دلتنگت میشن ؟
انسان به بوی آدمی زنده ست .. بمون عزیزم ..خدا بزرگه
ان شاالله همه چی درست می شه نازنین .. در کنارتیم همیشه .

همیشه به گرمای وجودت ،گرمم.

از هر طرف تیر دعا کرده ام رها

باشد یکی از این میانه کارگر شود


الهی آمین

فرخ پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:45 http://chakhan-2.blogsky.com

بازگشت عارفانه ی حاج خانوم ویس را از سفر روحانی ایستگاه مترو گرامی میداریم و خیرمقدم عرض میکنیم
این پست با همه ی کوتاهی و سادگیهاش خیلی تاثیرگذار و زیبا بود .... من درک می کنم . بعضی آدمها در تحمل دشواریها خیلی توانایی دارند ... شونه های من هم ضعیف اند ویس عزیز
خوشحالم که بر گشتی... خوشحالم

نمی دونم باید با چه واژه ای از شما تشکر کنم.لطف شما همیشه شامل حال من بوده و من به خودم می بالم.فکر نمی کردم برگردم ولی کامنت های پر از محبت دوستان دوباره مرا به اینجا آورد.در هر حال از همه ی مهربونی هایتان ممنون.

هیچ چیز عوض نشده ،ولی من دارم سعی می کنم به خودم بقبولانم که مسیر سرنوشت عوض نخواهد شد.فعلا دارم سعی می کنم شاید هیچگاه نتونم.

حاج خانوم

آفتاب پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 23:02 http://aftab54.blogfa.com/

این دایره رو به افتخار ویس عزیز می زنم که برگشته و همه رو خوشحال کرده ☼

.
.
.
.
.

چه صدای قشنگی ازین دایره میاد.صدای سخن عشق.به به .

مریم جمعه 4 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:54 http://www.2377.blogfa.com

سلام عزیزم.
امیدوارم که روز به روز شادتر باشی .
می بوسمت.

سلام .دوست خوبم.خوبی؟ برام دعا کن.

فرید جمعه 4 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 15:09 http://fsemsarha.blogfa.com

سلام
می دونم خیلی دیره... همیشه دیر می رسیم اونجایی که باید زودتر بودیم... شاید با هم بودن مون با هم حرف زدن مون خیلی چیزا رو عوض بکنه... نمی دونین چند وقته خشکیده رود کلام و حضورم... رنگ کلامم پریده و نیستم... دورم....
امروز که بعد از چند وقت به وب تون سر زدم... جا خوردم... دلم گرفت... هر چند می فهمم تون... بهتره بگم حس می کنم می فهمم تون...
روزگار خشکی ست... خشکی عطشناک خیلی چیزها... خیلی از خوبی ها و ارامش ها....
هر کدام به نوعی درگیریم... دربندیم... و تقلا می کنیم برای بودن و ماندن...
نمی دانید چندبار تصمیم شما را گرفتم... ترک کردن صحنه مجاز را... خودکشی مجازی را... ننوشتن و سکوت اختیار کردن را... نمی دانید....
اما... نتوانستم چون ... احساس کردم ترک این عرصه دردی را دوا نمی کند جز این که فرصتی برای با هم بودن را از دست بدهم... فکر کردم که این گسست هم مثل همه گسست های دنیای امروزی می شود... دیدم اینگونه من هم همراه رود زرد روزگار پر از جدایی و تکثر شده ام....
دوست خوبم... نتوانستم... نمی توانم... بمان تا همه بمانیم یادت باشد جدا شدن حتا یک حلقه از زنجیر هم می تواند رشته خیلی از پیوندها را بگسلاند... تو بمان تا به اندازه خودت برخلاف جریان این رود بی گذشت شنا کنی... از خودت بگذر تا به خودت برسی...
ببخشید این همه دیر امدم و این همه حرف زدم و این همه خواستم...
بهر حال تصمیم تان هرچه باشد برایم ارزشمند و با ارج است... براتون همیشه بهترین ها رو از خدام می خوام...
یاحق

یکباره پر از تناقض می شوم و باز آروم می شوم.مثل همیشه تمام حرف های دلم در کامنت شما نهاده شده بود.پس من چه گویم یک رگم هشیار نیست.نمی دونم تا کی بتونم ادامه بدم؟

کوروش شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:42 http://www.korosh7042.com/

یاد آر
اما او نیز با همه ی مصائب هرگز پس ننشست
میدانستم باز خواهی گشت
کی را نه
اما دلیلش را چرا
در روایات است که دخو تا 20 ساعت مفید کار می کرد. نمی شود باور کرد که کسی او را بشناسد و کاری را نیمه کاره رها کند .
ما هریک فقط از راه نوشته ها یا اسامی مستعار هم را می شناسیم. و همین هاست که جایگاهی به او می دهد متفاوت
که شاید آنی نباشیم که نشان می دهیم
اما اینجا در تلاش هستیم
آن مطلوبمان باشی
و این غنیمت است در این وانفسا
خوش آمدی نازنین

گاهی خیلی دلم می گیره که آدرستون اینجوری شده.کاش مثل قدیم بود.ممنون که سر می زنید

ققنوس خیس شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 22:55



خوبی؟

باران یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:36

..

سلام مهربون
ممنون که برگشتی
که دیدی
که شنیدی
که تصمیم گرفتی دوباره لبخند بزنی به زندگی!
همین!

سلامی چو بوی خوش آشنایی

و ممنون که هنوز فراموشم نکردید .یعنی شما و سلطان بانو.سلام مرا برسانید.

پرنیان یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 15:00

به به ... هوای وبلاگستان چقدر تازه شده .

دوستت دارم
همین .

من هم بیشتر.

دیگه تو که می دونی چه خبره

فرفری یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 18:13 http://reminders.blogsky.com

سلام من یادت بودمااا
http://reminders.blogsky.com/1390/08/27/post-99/



خوبی؟ ویس خوبی؟ خوبی؟ خوب باش دیگه :) وقتی هستی خوشحالم :)

دارم خوب می شم. باشه دارم سعی می کنم.ممنون عزیزم

نازنین یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 23:20

ویس عزیزم خوبی؟ بازم کمرنگ شدی ؟!!! نمی گی دل نگرونت میشیم. زود باش ما منتظریک پست زیبا از لحظه های نابت هستیم.

نازنینم.دارم سعی می کنم.الان نیمه شبه ویک پست گذاشتم.ممنونم از مهربونی هایت.

آفتاب دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:08 http://aftab54.blogfa.com/

سلام ویس نازنین من

سلام .نمی دونم چرا مثل یک شاگرد تنبل از شما خجالت می کشم.ولی باور کن دارم سعی می کنم.

قندک دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:59 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود بر ویس عزیز.حالا دیگه تا مترو تشریف می برید اما سری به قندک نمی زنید؟ مگر قندک چه گناهی کرده؟ یعنی ؟ یعنی قندک بیچاره از مترو هم کمتر می باشد؟

بابا جان من رفتم مترو.یعنی زیر زمین.ولی قندک مهربونم توی آسمان هفتم است.دست ما کوتاه و خرما بر نخیل

ستوده سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:00 http://saba055.blogsky.com/

سلام ویس عزیز.
خدا را شکر برگشتی خیلی خوشحالم که هستی میدونستم برمیگردی تو هم مثل بانوی عشق هیچ وقت نباید امیدت را از دست بدی
من همیشه امید به برگشتن عشقم به خانه قدیمیش داشتم ومنتظرش بودم بلاخره به واقعیت تبدیل شد واو برگشت پیش بانوی عشقش

سلام دوست خوبم.

اولاْ او کجا بره بهتر از آغوش پر مهر شما؟

ثانیاْ ،خوب ثانیاْ نداره.فعلا خوبم ممنون

مهسا چهارشنبه 9 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 13:54 http://deleasemooni.blogsky.com

خیلی خوشحالم که دوباره برگشتی...ولی اینو بدون همه مشکل دارن حتی شاید مشکلاتی خیلی بزرگتر از مشکل تو... زندگی همینه خوبی و بدیش باهمه...
همیشه یادت باشه پشت همه دلتنگی ها خدایی هست که داشتنش جبران همه نداشته هاست..
من هر وقت دلم میگیره با این جمله آروم میشم...
بازم میگم خیلی خوشحالم که اومدی جات خیلی خالی بود

سلام مهسا جان.

رنج هر کس برای خودش بزرگه.و من خوب می دانم که بعضی از مردم خیلی گرفتارند.ولی مقایسه نمی کنم.

سارا شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 15:03


خواهش می کنم کامنتم رو تایید نکن
ممنون میشم عزیزم
سلام ویس جان
اگر اشتباه نکنم تو ایمیلی که برام نوشته بودی اسمت ویس بود...
من هم امروز دلم گرفت... دلم از خدا گرفت که اتفاقی این پستت رو دیدم
با اینکه پستت واسه سال 90 هستش ولی من امروز این حس بهم دست داد. در تمــــام طول مدتی که پا در این راه گذاشتم این اولی باری بود که دلم از خدا گرفت... احساس می کنم تحمل این یکی رو ندارم... برام زیاده.. ممکنه یه وقت... امیدوارم یه وقت خطای غیرقابل بخشایشی ازم سر نزنه
نمی دونم دلم از خدا گرفته یا از خودم؟
با این حال حسم رو به کسی نگفتم چون واسه کسی قابل درک نبود... تو دنیای مجازی به تو گفتم که اصلا نمی شناسمت!
خواهش می کنم کامنتم رو تایید نکن
ممنون میشم عزیزم

سارا شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 15:04

خوب به سلامتی نمایش داده شد!!! :D
ولی باز جای شکرش باقیه که کسی نمی شناستم!!!!! :D

sara شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 15:07

خوب به سلامتی نمایش داده شد!!! :D
ولی باز جای شکرش باقیه که کسی نمی شناستم!!!!! :D

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد