لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لانه ی ماران

یه دفعه از آدما ترسیدم.وقتی بچه بودم هر وقت می ترسیدم می رفتم پشت میز قایم می شدم،  

 

 اما الان که بزرگ شدم نمی دونم باید چکار کنم. دچار بهت و ناباوری شدم .همه ی مردم ظاهراْ  

 

آدمند ، سوار ماشینای شیک می شن ، عطرای گرون می زنند ، سفرهای زیادی می رن و تو  

 

بهشون احترام می گذاری ، بعدش می بینی پشت این همه چیزای قشنگ ، چه چهره های  

 

مخوفی پنهان شده ، و این هایی که از زیر ماشین رفتن یک گربه ، بمیرم الهی می گفتند ، حالا  

 

با تمام توانشون به تو ضربه می زنند ، و هیچ ابایی هم ندارند که حتی موجب مرگ کسی بشوند. 

 

یه روزی اگر با خوندن این شعر فروغ : این جهان به لانه ی ماران می ماند و پر است از حرکت پاهای مردمی که در حالیکه تو را می بوسند طناب دار تو را می بافند ،؛ می گفتم هرگز نمی خواهم بدبین باشم ، 

 

امروز می فهمم که فروغ در این شعرش هم ، مثل همه ی شعر های دیگرش صادقانه احساسش را گفته ، او رسیده بوده به این حس و من اکنون رسیدم.  

 

سعی دارم پیام هر اتفاقی  راکه برایم می افتد ، بفهمم ، گاهی از درک این پیام ها عاجزم.  

 

پ . ن 1 = فردا روز زن است .هزار تا پیامک کلیشه ای ، از اونایی که برای یکی میاد ، برای  

 

هزار نفر فرستاده میشه ، برام رسیده ، فکر کنم پارسال به همین مناسبت متنی نوشتم. 

 

امسال نوشتنم نمیاد. ولی خوب به هر حال مبارک باشه. 

 

پ . ن 2 = عصرای جمعه خل میشم ، تنهایی هم علاوه ی علت شده ، به جای خون تو  

 

رگ هام واژ ه است .مخم داره می ترکه ، نه ساعته دارم کتاب می خونم خفه شدم.باید بلند شد ، باید کتاب را بست ، باید به ملتقای درخت و خدا رسید 

 

 

 

نظرات 12 + ارسال نظر
مریم جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 23:26 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

باید کتاب را بست
موافقم کاملا
سلام بانو

salam.nemidunam chera javabe kamenthayam ra ba farsi nemishe nevesht.dar har hal mamnunam.

پرنیان شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 00:40

ببخش اما فراموش نکن.

امیدوارم در آینده ی خیلی خیلی نزدیک هر روزت یه جوری باشه که شادمانه بگی امروز روز من بود.

....

این نیز بگذرد.

mamnunam.omidvaram intor beshe.

ستوده شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:35 http://sootoodeh.blogsky.com/

سلام ویس خوبم .
آمدی خوش آمدی همین که هستی برای ما غنیمت هست چیز دیگری نمیخواهیم .
روز زن را بهت تبریک میگم انشالله که روزی شاد وسرحال ببینمت .
مواظب خودت باش در پناه حق

az mehrabunihayat mamnun.

قندک شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:33 http://ghandakmirza.blogfa.com

سلام و درود فراوان.اول اینکه روزتون مبارک. بعدش این که بسی خوشحال شدم آپ جدیدی ازتون دیدم. نهایت این که تا بوده چنین بوده و تاهست چنین است. خداوند پشت و پناه همه باشه ان شاالله.درو فراوان برشما

salam be dust khoobam.manam khoshhalam ke be man sar zadid.

آفتاب شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 20:20 http://aftab54.blogfa.com/


سلام خانم .. سلام بانوی بزرگوار .. سلام ویس نازنین .. غمگین نبینمت عزیزم .
روزت مبارک .. خدا رحمت کنه مادر عزیزت رو .. روحش شاد .

salam aftabe mehrabun.bebakhshid ke gahi khol bazi dar miaram.ruze shoma ham mobarak.javabe kamentamo nemitunam be farsi bedam.shayad labtabam kharab shode.

ملا نصرالدین یکشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 18:30

همه اونهایی که تو ازشون بدت میاد هم همینطوری به دنیا و دیگران نگاه میکنن . منتها اونها از تو جلوترند و تو بزودی به اونها میرسی .
اونها خوبند . درست مثل تو . ولی اونها خوبی نمیکنند و تو هم بزودی همینطور .
اگر ببخشی این نشانه اینه که تو بر اونها مسلط هستی و اگر نبخشی یعنی اونها بر تو مسیطر شدند .
اگر فراموش کنی راه نفش دلت باز میشه و اگر نبخشی در غیاب بدکنندگان بهت خودت خودتو عذاب میدی .
جویندگان طلا در گرما و سرما در بیابان و کوهستان با هزار خطر دست و پنجه نرم میکردند تا بعد از مدتها زحمت تکه زری ناخالص پیدا کنند . با تمام این مشقات خوشحال از سفر برمیگشتند . چون ارزش طلا رو میدونستند .
صبح تا غروب باید مثل یه جوینده طلا در بین این مردم گشت و با کوچکترین محبت بدست اومده باید خوشحال به خونه برگشت . فقط باید ارزش محبت رو دونست . حتی وقتی یکی برات وقت میزاره و آدرس رو بهت نشون میده برای کامیاب بودن در اونروز کافیه .
کم نیار . نزار مردم نادان روش زندگیشونو بهت دیکته کنن . کتاب بخون ولی بیشتر عمل کن .
سلام

salam.dorost gofty .hamintore.dar zemn man faghat delam gerefte bud az yek sery karhaye ajibi ke az in adama sar mizane. moteajebam.mamnun ke umadi .adresam azat nadashtam behet sar bezanam.

مهستی دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 23:17 http://mz991.blogsky.com

سلام ویس عزیز.

امید که روزهای شیرین هر چه زودتر از راه برسن . تو رو در خودشون جا بدن . امید که زود زود حالت بهتر شه .

مرا صد بار گر از خود برانی دوستت دارم...

man ham dustat daram.barayat khoshi arezu mikonam

خلیل سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 19:24 http://tarikhroze.blogsky.com

سلام،

روز شما مبارک.

salam. mamnunam

باران جمعه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 15:53

سلام!

موافقم با پرنیان
۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ درصد!

خیلی جالبه .مدتیه نمی تونستم جواب کامنت هایم را فارسی بنویسم و الان یکدفعه درست شد.به نام شما ثبت شد .

سلام و من هم با هردوی شما موافقم

فرخ جمعه 5 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:10 http://dariyeh.blogsky.com

سلام ... حدیث این روزهای ما رو به سادگی نوشتی و شرح دادی ... این روزها همش دارم فکر میکنم که: پشت این همه در بسته ، خداوند هم نشسته و ز رحمت دری نمی گشاید !
شاید در وجود ما دیگه ذره ای رحمت و شفقت نمونده .... خدا از ما نومید شده شاید .... فقط داره تند وتند درها رو می بنده ... از روی حکمت؟؟ نمی دونم ! اما از روی رحمت باز نمیکنه درهای تازه رو .... چقدر آدمهایی مثل فروغ خوشبخت بودند که رفتند !؟
و چقدر خوب شد که این ایام درپیت رو ندیدند . ویس عزیز
دوستان و همراهان ما هم در این فضای مجازی برای پستهایی که یه عالمه معنا دارند ، یا کامنت نمی ذارن .... یا کامنتهاشون ، کامنت نیست . نوعی رفع مسوولیته انگار که بهت بفهمونند ما هم اومدیم و وب شما رو دیدیم ! دلم میخواد چند نفر رو خفه کنم ... همینطوری! برای تنوع

سلام...

رابیندرانات تاگور می گه : اگر کودکی متولد می شود ، نشانه ی آن است که خدا هنوز به انسان امیدوار است.

برای جواب کامنت هم ، گاهی چیزی نوشته میشه که مطمئن می شی طرف اصلاً نخونده.

اونایی را که می خوای خفه کنی بردار بیار اینجا البته ساعت خفه شدن از 4 تا 8 غروب است

فرخ(صادق) جمعه 5 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 14:11 http://dariyeh.blogsky.com

چرا ساعت 4 تا 8 غروب؟؟
لابد حکمتی داره ویس عزیز

چون اوج ترافیکه ، دوست من

فرید سه‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:16 http://fsemsarha.blogfa.com

سلام و درود
گاهی وقت ها باید گم شد...
گم از دنیایی که می شناسیم...
گم از حرف هایی که می شنویم...
از کوچه هایی همیشه آشنای نامردمی....
خیابان های تا خرخره پر از دستفروش های بی مغازه احساسات بنجل چینی که می شکنند و پر از خرده شیشه می کنند روح لطیفت را....
گاهی باید گم شد از همه چیزهایی که هست تا ببینی که چقدر نیست.... و می تواند باشد...
*****
بازم بی ربط شروع شد... خیلی وقته که می خوام بنویسم در صفحه همیشه پربار دل نوشته هایتان، اما نمی توانم... از خودم گم می شوم مدام....
*****
هر چند خیلی دور.... خیلی دیر....
اما روزتان که به گمانم هر روزست، مبارک

هیچگاه بی ربط نیست.
این همه حس مشترک ، گیجم می کنه.
گاهی در هیاهوی ماشین ها ، چشم هایم را می بندم .و خودم را معلق بین هوا و زمین می بینم.در دود و صدا و ...گاهی کلمات تکراری ، پرسش های انکاری ، مرا گیج می کند.نمی دانم کجا پنهان شوم تا کسی مرا نبیند. و گاهی یکباره می بینم ، همراه این جریان دارم دنبال خودم می گردم.دهانی باز برای گفتن آنچه نمی دانم چیست ولی با من آشناست و با من زندگی می کند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد