لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

من نه منم ، نه من منم

شب ها را بسیار دوست دارم. انگار تمام انرژی های منفی خوابند. صدا نیست ، کسی تلفن نمی زند. تو می مانی و خودت . یعنی خودت به میهمانی خودت آمدی.تعارفی در کار نیست .میهمان آشناست .بحثی نمی کنی . انگار کلمات جایی ندارند و گویی در جهانی دیگر هستی که واژه نقشی ندارد.و هرچه بگویی ،میهمانت به صورت نشئه ای دریافت می کند.چه میهمانی لذت بخشی. تو فکر می کنی ، او هم می فهمد. سکوت در این جشن جاری است. او تنها کسی است که تو را درک می کند ، نصیحت نمی کند. همراه می شود در تمام پیچ و خم راه . 

می روم و می آیم ، در یک گذر تند و بی نصیب از همه چیز و همه کس که باید پیوسته گوشم را بکشم که هی مواظب باش ، که هی همرنگ نشو ، که هی در این سیل سیاهی و تباهی گرفتار نشوی ، که هی...اما وقتی می نشینی که با تو باشم که خودمی ، نفسم سبک می شود . یک اتاق برایم به اندازه تمام هستی شکل می گیرد و کافی است برای بودنم با تو که میهمان عزیزی هستی ، در را که می بندم ، انگار هستی برایم باز می شود . هی ورق می زنم و با تو به تفسیر آنچه می خوانم ،می نشینم که وای چه لذت بخش است .  

ساعت نزدیک یک نیمه شب است ، سهراب گفت: باید کتاب را بست ، باید بلند شد ، باید به ملتقای درخت و خدا رسید. 

نظرات 11 + ارسال نظر
نوشته های پراکنده چهارشنبه 27 دی‌ماه سال 1391 ساعت 08:02 http://thunderb.blogfa.com/

سلام
خوبی؟
خوشی؟
حال و احوال؟
مرسی بهم سر زدی و نظر دادی. اونم یه نظر کاملا تخصصی که من فقط یه ذره اش رو فهمیدم. بر حسب علاقه یکم در مورد اوزان شعر میدونم. خیلی دست و پا شکسته.
از شب خوشم میاد و از سکوت و حال و هواش لذت میبرم. اما چه میشه کرد کارمندم و باید زود بخوابم تا بتونم برم سر کار
روزهای خوبی داشته باشی و خوش بگذره

سلام.من خوبم.شما چطورید؟

خواهش می کنم . اونقدر هم که می گویید نیست.قابلی نداشت.

خوب منم می رم سر کار.البته نه هر روز

اوقاتتان خوش باشد.

فرخ(صادق) چهارشنبه 27 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:31 http://dariyeh.blogsky.com

سلام . شب سرشار از لحظه های ناب و شگفت است ....
و بسیاری از شاعران و هنرمندان در همین سکوت و آرامش شبانه توانستند اثری خوب بیافرینند . اشارات زیبایی داشتی ویس عزیز

اما وقتی روزهایت پرملال و زجراور است ، شبهایت نیز در معرض تندبادهای اندیشه های مسموم قرار میگیرد و دیگر شبانه هایت
رازآلود و ژرف نیست .
من همیشه در این مواقع به خواب پناه می برم ... به ضرب قرص و دارو در خوابی عمیق فرو میروم !!
با این وجود متاسفم برای معدود شبهایی که در زندگی از دست دادمشان ... و چقدر متاسفم که شبهای بسیاری را نتوانستم در روستا و کوهستان سپری کنم . خوبی شبهای آنجا در این است که بامدادت نیز با صدای پرنده و رود و آسمانی درخشان آغاز میشود و خوشیها و سرمستی دوشین ، با صدای اگزوز خودروها و هیاهوی بسازبفروشها به گند کشیده نمیشود .

می دونی همیشه سردرد همراه منه. بیشتر اوقات صبح ها سرم درد می کنه و جالبتر اینکه شب هایی که زود می خوابم ، صبح حالم بدتر است.و وقتی که شب بیدار باشم و خودمو بررسی کنم و با خودم روبرو بشم.صبح سردرد ندارم.

خواب در روستا هم یک رویاست ،که من بی نصیبم.لذتش را ببرید شما که امکانش را دارید.

پرنیان چهارشنبه 27 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:49 http://fathebagh.blogsky.com

و برعکس من . از تنها بودن با خودم دیگر وحشت دارم . خیلی وقتها دلم می خواهد خودم را یک جا ، جا بگذارم.
گاهی این هوا، این زمین ، این صداها ، این سکوت ها ، این نقش ها و بازی ها ، برای من تنگ و خفقان آور می شود و هر وقت با این من خسته خلوت می کنم آرام کردنش کار آسانی نیست. و گاهی با هر بهانه ی کوچک این من سرکش در اوج بال می زند...

یادت هست؟
گفتی نشانی میهن من همین گندمِ سبز
همین گهواره‌ی بنفش
همین بوسه‌ی مایل به طعمِ ترانه است؟

ها ری‌ را ...!
من به خانه بر می‌گردم،
هنوز هم یک دیدار ساده می‌تواند
سر آغازِ‌ پرسه‌ای غریب در کوچهْ‌ باغِ باران باشد....

سلام نازنینم .
آن چیزی که می خواهم جا بگذارم خودم نیست.کوله باری است که بر دلم سنگینی می کند. فشارها و درد ها و...

همیشه در ملاقات با خودم راضی می شوم.هیچگاه از تنهایی با خودم وحشت نکردم. بر عکس دوست داشتم و دارم.

امیدوارم در شرایطی که دوست داری قرار بگیری.

سهبا چهارشنبه 27 دی‌ماه سال 1391 ساعت 22:50

در ملتقای درخت و خدا , مرا هم یاد می کنی ویس عزیزم ؟
سلام .
می دانی باید قدر بدانی اینرا که هرگاه بخواهی می توانی از شب و تنهایی و خلوت تو با خودت استفاده کنی ؟ که گاه حتی همین خواسته به ظاهر ساده هم از توان آدمی خارج است ؟ آنهم آدمی که منم ...
هی امان از این زندگی ...
هی امان از اینهمه تذکر که باید دائم به این تو بدهیم که مراقب باشد همرنگ نشود ... که در این سیل سیاهی گرفتار نشود ... که...
چقدر حرفهایت را دوست دارم عزیز دل . آنقدر که دلم می خواهد بنشینم و تو بگویی ... از دلت , با زبان قلمت , با زبان سازت , با زبان دلت ...
ممنونم نازنینم . مانا باشی هماره .

سلام سهبای عزیز . همیشه می نوازی مرا.ممنون

من همیشه با خودم قرار ملاقات دارم. یعنی باید داشته باشم. باید خودمو هم بزنم تا کدورت ها را ببینم. تا صافشان کنم.اگر بتوانم...

قندک یکشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:11

سلام و درود بسی فراوان بر ویس عزیز وعاشق شب و سکوت.... راه شب. آن خدا بیامرز -سهراب- دیگر چه گفت ویس عزیز؟

سلام . عمو قندک شما هم خوب سر به سر من می گذاریدا. مطمئن هستم این شعر را خواندید.

در ضمن شب ، سکوت ، کویر را هم استاد شجریان خواندند.گوش کنید .لذت ببرید.

باران یکشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 22:02

..

الهی
آرامش
عشق
لبخند ..

آمین . دعای خوبی است.

پژمان یکشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 22:42 http://www.silentcompanion.blogfa.com

سلام
من که عمریست تنها هستم
گاهی میترسم
گاهی دوستش دارم
گاهی بخاطرش دلتنگم
گاهی در وجودش رها...

حق پناهتان باشد

جانا سخن از زبان ما می گویی.

حال شما که انشاالله خوب خوبه.

خزان دوشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:58 http://myhistory.blogfa.com

من هم با شب حرف ها دارم..

شب زیبایی های خودش را دارد.

ممنون که به من سر زدیدی

قندک دوشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 14:26

سلام قربان. نفرمایید. بنده کجا و شما کجا؟ خدا نکند. نفرمایید. بله چشم حتما گوش می دهم .بنده مخلص ایشان هم هستم در بست خداگواهه. درود بر شما

واقعاً من کجا شما کجاشما بزرگ ما هستید و من زیر پای شما.تعارف نمی کنم.خدا گواهه

مهستی دوشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 19:44

سلام ویس عزیز.

چقدر نوشته هاتو دوست دارم .

واقعا به دلم می شینه...

سلام مهستی عزیز

لطف داری . همیشه میام بهت سر می زنم ولی خیلی دیر به دیر پست می گذاری در هر حال ممنون.شاد و سلامت باشی.

خلیل سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 18:49 http://tarikhroze.blogsky.com

سلام،

این میهمانی رفتن، یا به میهمانی آمدن خوب است اما گاهی.

اما گاهی چی؟ کار دست آدم میده؟ اونوقت چه کاری؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد