لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

کوچ بنفشه ها

در صدهای حراج ، مغازه های پر از آدم ، شلوغی شب عید ، وارفتگی دم عید من مثل همیشه. به دوستام پیشنهاد رفتن به کافی شاپ دادم.رفتیم دوساعتی نشستیم و کمی خندیدیم و چرت و پرت گفتیم.اما باز ته حرفا برگشت به گرانی و...  اومدیم بیرون و خداحافظی و برگشتم. خنکای غروب بود .از کنار گلفروشی هیچگاه نمی توانم بی تفاوت رد بشوم.ایستادم .جعبه های بنفشه کنار هم چیده شده بود. یاد شعر کد کنی افتادم: 

در روزهای آخر اسفند 

کوچ بنفشه های مهاجر زیباست 

در نیم روز روشن اسفند 

وقتی بنفشه ها را از سایه های سرد 

در اطلس شمیم بهاران 

با خاک و ریشه 

-میهن سیارشان- 

در جعبه های کوچک چوبی 

در گوشه ی خیابان ، می آورند 

جوی هزار زمزمه در من جاری می جوشد: 

ای کاش... 

ای کاش آدمی وطنش را 

مثل بنفشه ها  

در جعبه های خاک 

یک رو زمی توانست همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست 

در روشنای باران 

در آفتاب پاک 

یادم اومد که زنده یاد فرهاد هم خونده بود. فکر کنم اصلاْ به این دلیل این شعر یادمه. فرهاد را دوست داشتم. 

یه شب مهتاب ، ماه میاد تو خواب  

.... 

بگذریم. 

ذهنم دوباره پراز کدکنی شد.برای هر موضوعی ، شعری دارد.آیا تا به حال در رسانه های صوتی و یا تصویری از او شنیده اید؟  چرا؟

ابر است و باران و باران 

پایان خواب زمستانی باغ 

آغاز بیداری جویباران 

سالی ، چه دشوار سالی 

بر تو گذشت و تو خاموش 

از هیچ آواز و از هیچ شوری 

بر خود نلرزیدی و شور و شعری 

در چنگ فریاد تو پنجه نفکند 

...  

رسیدم خونه . یک اس ام اس لوس برام اومد: فکر نکن تو دنیا تنهایی بلکه فکر کن یه تنها هست که تو براش دنیایی. خوشم نمیاد ازین حرفا .شیشه ای و خالی هستند. پشتش هیچی نیست. 

کمی نشستم و بروبر به دیوار نگاه کردم و مثل خل ها چند تا چایی خوردم و ولو شدم تا یک بعد ازظهر پوچ را بگذرانم. ولی نمی شد. دارم یک کتاب بسیار کمیاب راکه اصلاْ نمی توانید پیداش کنید،به نام ؛ کدو مطبخ قلندری ؛ می خونم تازه خود آقای احمد مجاهد برایم امضا کرده، ولی اگر توجه کنید گاهی پز دادن می چسبه.  

بازم شب از نیمه گذشت و من توسرم هزار تا  سوال بی جواب می چرخه . چی شد ؟ چی میشه ؟ چی خواهد شد؟  

پ .ن ۱ ) دنبال خرید گلاب باید بود .عطر خیلی گرون شده . 

پ . ن ۲) گاهی دلم می خواد خودمو بردارم بندازم دور (حسین پناهی)

باز داره نیمه شب میشه و هذیان های من زیاد میشه .بهتره کرکره را بکشم پایین و برم بخوابم.

نظرات 24 + ارسال نظر
فرخ(صادق) جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 00:49 http://dariyeh.blogsky.com

سلام ... ویس عزیز
زیبا گفتی ... عالی و دلچسب !
کدکنی برای همه ی فصلهای زندگی ما انگار شعری به یادگار گذاشته ... یادمه وقتی گیلان در زلزله ی سال 69 خیلی آسیب دید و عده ای از دوستان و همکاران من هم زیر آوار موندند ، رفتم توی کتابخونه ی اداره و یهو دست خورد به کتاب در کوچه باغهای نیشابور ..... تا بازش کردم اون شعر معروف اومد! شعری که انگار سالها قبل و برای چنین روزهایی سروده شده بود :
موج موج خزر از سوگ سیه پوشانند
بیشه دلگیر و گیاهان همه خاموشانند
بله این معجزه ای بود از کدکنی بزرگ و من همیشه به اون روز و اون شعر و اون کتابخونه فکر میکنم .... شعر کوچ بنفشه ها رو هم یه روز اتفاقی دیدم . روزی که از این سرزمین و از این مردم و خیلی چیزهای دیگه دلم گرفته بود ... و خیلی به دلم نشست ... و منو گریوند ... و . . . . . . .
روزهای اسفند ماه رو مدتها ست که دوست ندارم ... بوی آدمهایی رو میده که داغشون برای همیشه روی دلم نشسته.
بوی کودکیهایی رو می ده که با ما هزاران سال نوری فاصله گرفتند ... و سرشارند از بوی بنفشه هایی که کنار خیابون و در جوار آلودگیهای متعدد منتظرند تا در پشت شیشه های یه پاسیوی شیک کاشته بشن .... در این قحطی باغچه ها و حیاط ، سرنوشت بنفشه ها جز این نیست !

زیباتر از درخت در اسفندماه چیست؟
بیداری شکفته ، پس از شوکران مرگ
زیباتر از درخت در اسفند ماه چیست؟
زیر درفش صاعقه و تیشه ی تگرگ
زیباتر از درخت در اسفندماه چیست؟
عریانی و رهایی و تصویر بار و برگ
من هم به این مرد و شعرهایش عشق می ورزم. برای غم و شادیم ، حرف ها دارد که حرف دلم است. برای دوستان رفته تان ، متاسف شدم. شما هم چه روزهای تلخی را گذراندید. و چه خاطراتی !!!راست گفتید ، قحطی باغچه. تو خونه ها گل های مصنوعی ، مثل فرش های ماشینی ، شکل دروغین رنگ های خدایی ، اما رنگ بنفشه ها ، زرد و آبی و بنفش و..چشم نواز و روح نوازند.
همیشه ، عید که نزدیک می شه نمی دونم چرا دلم می گیره.
من نمی دانم چرا هر سال بهار با عزای دل ما می آید
همیشه ممنون از شما.

هاتف جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:19

این روزا فقط حرف از چگونه زنده ماندنه؟حرف از گرونیاییه که هرروز داره بیشتر میشه نمیدونم همه یه جورایی دپرسن!
اگرکسی بتونی بارقه های امید رو حداقل توی حرف هم زنده نگه داره باید گذاشتش روی سر...بگذریم همه امید داریم اما این همه حرف از ناامیدی زدن آدم رو از نفس میندازه...

من ناراحت می شم ، غمگین میشم اما هرگز دلم نمی خواد افسرده بشم.هرگز. از یک گیاه یاد می گیرم که می میره ولی دوباره زنده میشه.
دوست من .

خلیل جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 20:03 http://tarikhroze.blogsky.com

سلام،

حتمن تا بحال بیدار شده اید. ساعت خواب!

سهبا جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 20:59

بنگر آنجا در آن سپیداران
خفتگان اند , لیک بیداران
زیر شولای برف و شیشه یخ
از دم زمهریری دی ماه ,
زندگی را نهفته می دارند
لحظه ها را ذخیره می سازند
تا که در روزهای اسفندی
لحظه آفتاب در باران
بشکفند از نهان به دیداران
آرزویی ست دلکش , آری , آه !
در زمستان عمر این بیداد
کاش ما نیز می توانستیم
زندگی را ذخیره می کردیم
بهر آن روزهای روشن و شاد
لحظه عاشقان و بیداران
راست , مانند این سپیداران .

سلام ویس عزیزم . این کتاب بسیار کمیاب رو از کجا گیرآوردین اونوقت ؟ بعدش در مورد چی هست ؟ اسمش لودهنده نیست زیاد !
دیگه اینکه اون روز قیمت دو سه تا عطر رو دیدم و شاخ درآوردم ! می ترسم گلاب هم نشه خرید واللا !
هذیوناتون هم قشنگه خانومی . خریداریم همه شو .

کاش می شد مانیز می توانستیم زندگی را ذخیره می کردیم .شعر قشنگیه .کاش اسم شاعرش را می نوشتی.من عادت دارم همیشه اسم نویسنده یا شاعر را می نویسم.
این کتاب از ادهم خلخالی متخلص به عزلتی و مشهور به واعظ ، عارف و شاعر متوفا در سال 1052 هجری قمری است.که به اهتمام دکتر احمد مجاهد باز نویسی شده است.این کتاب حاوی صد و هفتاد حکایت کوتاه و اموزنده است.در قالب داستان و در نقد اجتماعی است.فقط یکبار در 1370 توسط انتشارات سروش چاپ شده است.از این کتاب فقط پنج نسخه موجود است.فکر کنم دیگه زیادی گفتم .نزدیک بود تمام نسخه ها را بگم.من توسط دکتر مجاهد به این کتاب دسترسی پیدا کردم.گفته بودم که خوره ی کتابم
عطری که سه ماه پیش 58000تومان خریده بودم شده 285000تومان.حالا پیدا کنید پرتقال فروش رافصل گلاب گیران بریم کاشان گلاب بخریم ، والا.
همیشه به من لطف داری .ممنون

نوشته های پراکنده شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 08:31 http://thunderb.blogfa.com/

سلام
خوبی؟
خوشی؟
سلامتی؟
دستم درد نکنه
اینجوری؟
نیام نیستی؟
نخیر خانم
شما اگه بگی نیا باز من میام
خوشبحالت اینقدر با احساسی. من از پیش گلفروشی رد بشم و جعبه های بنفشه رو ببینم یادم به آخر سال و عیدی دادن و خونه تکونی و مشکلات گرونی و کارهای عقب افتاده و دقیقه نودی و .... می افته
کدو مطبخ قلندری؟!؟!این کمیابه؟؟من ده دوازده تاشو دارم
حالا بگو تا گلاب هم گرون بشه. اما گرون بشه بهتره. اینقدر که من از بوش بدم میاد
روزهای خوب و خوشی داشته باشی

به به سلاملیکم. خوبی خوشی؟ یه جوری حرف زدی انگار من هیچ مشکلی ندارم. با همه ی مشکلات ولی احساسم هم زنده است.چه کنیم؟
ده دوازده تا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟حالا احتکار کتاب می کنی؟ محتکر شدی؟ نوه بزرگ کردم عصای پیری من باشه حالا رفته محتکر شده .هی وای من
از گلاب بیزارم. کاش گلی بود که ازش عطر می گرفتیم.یعنی یک شیشه ی آماده و بسته بندی شده
همیشه خوب باشی. ولی کتابه را همین جوری گفتی، مگر نه؟

قندک شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 14:18

سلام و درود فراوان بر ویس عزیز.هزار بار بچه ها و خانوم گفتند بیا بریم حراج یک دست لباس و پالتو بر دار. نتونستم.اصلا سرسام می گیرم از دیدن و رفتن به جاهای شلوغ.فراری هستم.شما یاد استاد کدکنی خودتون افتاد ید و من هم یاد شعر بسیار زیبا و ریتمیک بنفشه گل استاد ناصر مسعودی افتادم : بنفشه گول. بیرون بمو. به یاد باور. تی عهدَه /بوگوفتی بی. وقت بهار . آیَم تی ور. با خنده

سلام قندک بی حوصله.
شعری را که نوشتید باسختی فراوان خوندم و ترجمه کردم ببینید درسته ،

وقتی بنفشه در اومد به یاد عهدی که با من بستی بیفت/خودت گفتی که وقت بهار میام پیشت.

زبان شیرین گیلکی را بلد نیستم ولی این شعر واضحه.

همیشه خوش باشید همراه خانواده ی محترم. گاهی هم به حرف های همسر بانو گوش کنید .فایده داره، خدا گواهه

هاتف شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 15:15

من کلا آدم انتقاد پذیری هستم!
رفتم و جواب همه ی نظرات رو نوشتم!!

بابا جان ممنون. حالا من یه چیزی گفتم. خوب بازم ممنون

مهستی شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 19:38 http://mz991.blogsky.com

سلام ویس عزیز

دلم برات تنگ شده بود . باور کن نشد که بشه

هر روز دلم برای دیروزم تنگ می شه ولی نمی دونم چرا بازم میگم گذشته ام بره و دیگه بر نگرده !

فهمیدم که دوست واقعی هستی چون تو این مدت شما و کوروش عزیز و حسین خان به فکرم بودید . ممنون از محبتت عزیزم .

خوشحالم که جوابم را دادی مهستی جان. نگرانت بودم.

راستی من وب کورش را از وقتی سایت شد گم کردم. لطفاً براش بنویس که به من سر بزنه و آدرس بده.

به خاطر جمله ات ، که هر روز دلم برای دیروزم تنگ شده ، یاد یک بیت افتادم

هر چه رفت از عمر یاد آن به نیکی می کنند

چهره ی امروز در آیینه ی فردا خوش است

مواظب خودت باش . ممنون

سهبا شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 21:15

واللا این روزا دیگه پرتقال فروش و پرتقال با هم گم شدند و پیدا نمیشن . منم اون روز دیدم قیمت یک عطر معمولی که قدیم نگاهش هم نمی کردم شده 580 تومن شاخ درآوردم !

اون شعر هم از استاد شفیعی کدکنی بود عزیزم . واسه همین اسمش رو ننوشتم که توی پست مربوط به خودشون بود . شرمنده .



اگر با چشم لیزری تو خیابون به مردم نگاه کنی ، همه شاخاشون در اومده .

اصواتی که این روزها به شکل جمله از دهان مردم خارج میشه اینه : نه بابا !! راست می گی !! عجیبه !! وای واقعاً !!

پرنیان یکشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:48

سلام
همیشه در نهایت اندوه یا ناامیدی ، یک چیز امیدوار کننده ای ما رو نگه می داره . طبیعت ...
طبیعت در دسترس ترین انگیزه برای ادامه است . مثل باران امروز

و خدا به ما یادآوری می کنه که زندگی زیباست ...
اگر بتونی گاهی زشتی هاش رو نبینی .

راستش زیاد بهار رو دوست ندارم . از عید و عید بازی خوشم نمی یاد . من رو به کسالت می کشونه .
ولی نمی شه منکر زیبائی شکوفه های روی درختان و زندگی دوباره درختان شد.
اردیبهشت رو از فروردین بیشتر دوست دارم .

منم همینطور. سیزده روز هی تو خونه باید به هم بر خورد کنیم.مثل اونور آب نیست که می روند هالیدیهالیدی ام کجا بود. خسته کننده است

قندک دوشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:35

سلام و درود و تجدید عرض ادب و ارادت خالصانه

سلام از من است.خوبید؟

ستوده دوشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 18:56 http://sootoodeh.blogsky.com


سلام ویس عزیزم .خوبی گلم دلم برات تنگ شده ببخشید کم پیدا شدم والا این پسرهام نمیذارن مامانشون بشینه پای کامپیوتر .هر وقت هم نیستن میترسم بشینم سر وکله شون پیدا بشه منم عطای نت را به لقایش میبخشم .
از بس نگاه میکنند من کلافه میشم از دستشون هیچ جور هم نمیتونم از این لعنتی بلندشون کنم .
همین فسقلی سه ساله ام دم دقیقه میگه مامان اجازه میدی کمی بازی کنم این درحالیه که تازه بلند شده .
به هر حال اینم برنامه منه با این دو تا فسقلی .

به به ستوده جان .چطوری ؟ چون پای بچه ها وسطه دیگه گله ای ندارم. دو تا پسرت به همه چی می ارزند. لب تاب که سهله.بزار هر کاری دوست دارند بکنند. باهاشون خوش باش.اسم فسقلی هات چیه؟ برام بنویس

مهستی دوشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 19:48 http://mz991.blogsky.com


korosh3084.blogsky.com
سلام ویس عزیز.

این هم آدرس کوروش خان .

شما امر بفرما یید در دم آماده ست

سلام دوست من .ممنون از لطفت .حتماً به ایشون سر می زنم

قندک سه‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:58

سلام و درود فراوان بر شما. منظور و همه داد و فریاد های من هم دقیقا همینه که فلسفه زندگی های متوالی با تناسخ زمین تا آسمان تفاوت و فرق دارد. ولی باز بعضی از دوستان دچار اشتباه می شوند.آفرین بر شما.دقیقا دنبال همین واژه می گشتم.در ضمن در عین نفی غرور دعوت به خود شناسی خدا شناسی واقعی و ارتباطات صحیح انسانی می کنم.من اگر به این باور درست برسم که همه ما یکی هستیم دیگر از جنگ و نزاع و کشت و کشتار و حق کشی و اینها دست بر می دارم. اما متاسفانه هنوز به این حقیقت نرسیده ام.برای همین است که برای بالا رفتن خودم دیگری را به زیر می کشم.
از دست زن ها خسته نشده ام .از این که می بینم حس می کنند حقشان پایمال شده و خدارا به بی عدالتی متهم می کنند دلم برای مظلومیت خدا می سوزه ویس عزیز.میدونم که خدا اصلا ظالم نیست.می خوام اینو ثابت کنم دقیقا. ما از حکمت خدا بی خبریم. چون نبینیم حقیقت ره افسانه زنیم و این درست نیست.

سلام فراوان بر شما

بعضی ها عادت دارند دستشان را بکنند توی جیبشان و راه بروند و هی شکایت کنند. دانسته هایشان بر مبنای شنیده ها و امیالشان است. دیگر زمان دانش است .باید مطالعه کنند تا بدانند.
بعضی از ما انسان ها با خدا مثل خدمتکار شخصی رفتار می کنیم. ، فلان چیز را بده ، اگر ندهد ، عادل نیست. خیلی برخورد کودکانه ای است. قوانین اجتماعی کشور ما در بعضی موارد به زنان بیشتر زور گفته ، پای خدا را برای چی وسط می کشیم؟
در هر حال من فکر می کنم اگر همه به قانون طلایی : هرچه را برای خودت می پسندی برای دیگری هم بپسند .و بر عکس : توجه کنیم و عمل کنیم این همه الکی از هم دل خور نمی شویم. و به جای این همه مصرف انرژی بی خود ، آن را صرف دانستن می کنیم. فکر کنیم چرا خدا اولین حرفش به پیامبرش " بخوان " بود.
ممنون از شما

قندک سه‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:02

این قندک بی حوصله را خیلی خوب آمدید. احسنت. دقیقا همینطوره. معنی شعر هم درست بود فکر می کنم البته. نمیدونم آیا شعر را با صدای مسعودی شنیده بودید اصلا یانه؟ خیلی ریتمیک و زیباست. بخصوص آن ایام نزدیک عید و بهار که می شد مدام از رادیو پخش می شد.ناصر مسعودی در بعد از انقلاب هم کارهای قشنگ زیادی داشته چه برای فیلم ها و چه جداگانه.

سلام
به عنوان یک هنرمند پیشکسوت برایشان فوق العاده احترام قائلم. ولی چون درست متوجه نمی شوم چه می گویند ، گوش نمی دهم. خدا حفظشون کند.

قندک چهارشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:40

سلام و درود. حالا پرده کرکره را چرا می کشید؟

سلام .والا شما آقایون خیلی راحتید.الان از خستگی خونه تکونی اومدم اینجا نفسی بکشم. خداگواهه

آفتاب چهارشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 15:59 http://aftab54.blogfa.com/


می خوای من برات اس ام اس های خوشگل بلا بفرستم ؟

.
.
.
.

سلام ویس نازنینم .. دلم خیلی تنگ شده بود برات .

سلاااااااااام. خوشحالم خیلی خوشحالم که حالت بهتره. نه بابا من انتظار ندارم.فقط می خوام حالت خوب باشه. بازم بگم ذوق کردم

کوروش چهارشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 22:23 http://korosh3084.blogsky.com/

سلام ویس عزیز
ممنونم که جویای حال شدی
تو دلم جای دارید و هراز گاهی نوشته های زیبایت را می خواندم
حضورم در وبلاک کم شده و این دلیل بر کم شدن مهر عزیزانم نیست.
ولی حقیقتش دل و دماغ قبل رو ندارم و این به درون من و نه شماها که دلنشسته ام هستی ...برای همین خداحافظی هم نداشتم .
فعلا وب سایت رو بستم و هرازگاهی در این وبلاگ (که اگر یادت باشه اولین وبلاگ بود ) مطلبی میگذارم...ولی هنوز نرمال نشدم که زیاد باشم...و بیشتر فیس بوق هستم بنام "کوروش نادرخانی"
در هرصورت همه شما عزیزانم رو دوست دارم

سلام از من است دوست قدیمی . امروز که جمعه است اومدم دیدم شما کامنت گذاشتید.خوشحالم که خوبید. از دست سایتتون هم خلاص شدم.من وبلاگ را بیشتر دوست دارم.امیدوارم که به زودی سر حوصله بیایید و دوباره شعرهایتان را بخوانم. به امید شروع دوباره.

مریم پنج‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 15:18 http://www.2377.blogfa.com

فرهاد را خیلی دوست دارم . کدکنی را هم .
موضوعش چیه این کدو مطبخ قلندری ؟ چه اسم بانمکی داره !
منم امضای آقای مرادی کرمانی را دارم توی کتاب شما که غریبه نیستید ! یکی از بچه ها رفته بود نمایشگاه اونجا دیدشون و برام امضا گرفته بود . و خیلی حیف شد که خودم اونجا نبودم.
راستی در مورد کامنتت منظورت از حس برتر سگها چی بود ؟ حس برتر مگه دارن ؟
و سلام خانوم جان !

سلام. کتاب کدو مطبخ قلندری حاوی 170 داستان کوتاه است که در ابتدای قرن یازدهم ادهم خلخالی نوشته.با مفاهیم تربیتی و اجتماعی وکمی چاشنی عرفانی.
مگر نمی دونستی سگ ها حس برتر دارند.یعنی چیزهایی می فهمند و می شنوند و می بینند که اگر من می تونستم در جهان معروف می شدم.
ممنون که به من سرزدی

پژمان جمعه 11 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:32 http://www.silentcompanion.blogfa.com

من هم از این لحظات زیاد دارم. (بروبر به دیوار نگاه کردن و ...)
جمعه ها همیشه میرم خونه ی مامان بزرگ و بابا بزرگم...اما امروز که بنا به دلایلی نمیتونم اونجا برم، تصمیم گرفتم تنهایی (البته مثل همیشه) برم بیرون، یه جایی روی یک تپه بلند بشینم و تا غروب همونجا بمونم. سبد چایی و کمی خوراکی و چندتا کتاب هم دارم با خودم میبرم....
جای شما خالی
من برم دیگه......
:)

به به . چایی روی یک تپه ، عالیه . بعدشم چند صفحه کتاب. اوقات خوش همینه . همیشه خوب خوب خوب باشید.دوست من

قندک شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:55

با سلام و تجدید ارادت و احترام


سلام از من است . حال شما ؟

قندک یکشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:00

سلام و درود.چرا شاعر فرموده اسفند دونه دونه اسفند سی و سه دونه؟ اسفند همیشه ۲۹ تاست و گاهی هم مثل امثال خیلی که زور بزنه میشه سی دونه. پس چرا گفتن سی و سه دونه؟ قضیه از چه قرار می باشد؟

سلام .شما به چه مطالب سختی فکر می کنید

جواب این گونه سوال ها را معمولاً در فرهنگ لغت کوچه از شاملو می توانید پیدا کنید

رز پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 14:32 http://acme.blogsky.com

ای بابا داشتیم توجه می نمودیم گر چه بحث گرانی تکراری ست اما از آن گزیری نیست

ستوده پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 20:01

اسم پسر بزرگم ابوالفضل هست و8 سالشه .
دومی محمد امین و4 سالش نشده

خدا ببخشه. اسم های عربی براشون انتخاب کردی؟ زیر سایه ی شما و همسرتان بزرگ شوند.آمین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد