لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

بی خیال دنیا

صبح که بیدار شدم با ناباوری برف را دیدم .حتی هوا هم ما را غافلگیر می کند ..برق رفته بود و خونه حسابی سرد بود .نمی دونم از کی رفته بود که اینقدر سرد بود . نشستم نون و پنیر خوردم و لباس پوشیدم رفتم پارکینگ و سوار ماشین شدم استارت زدم ، روشن نشد .یعنی چی ! این اولین بار بود . چند بار استارت زدم نشد .گفتم هم باطریش تموم میشه و هم خفه می کنه دیگه روشن نمیشه .بوی بنزین فضا را پر کرده بود .زنگ زدم امداد خودرو گفت خیلی سرمون شلوغه نزدیک ظهر می رسیم .گفتم منصرف شدم نمی خواد بفرستید. فکر کردم چیکار کنم .برگشتم بالا .مانتو را در آوردم .دوباره زیر کتری را روشن کردم و به خودم گفتم امروز روز عصبانی شدنه ولی باید خودداری کنی و بی خیال باشی . برق اومد ، داشتم می رفتم لباسمو آویزون کنم که صدای ترکیدن اومد .پریدم تو آشپزخونه لامپ منفجر شده بود و خرده هاش ریخته بود همه جا. مات و مبهوت نگاه کردم.و گفتم چه روز قشنگی !!!. تلفن زنگ می زد ، رفت روی پیام گیر ، همکارم با کمی صدای بلند گفت پس کجایی ؟ گوشی را برداشتم و ماجرا را گفتم .گفت ای بابا خوب مگر توبیابونی .سوار تاکسی می شدی .همه نشستیم منتظرت. چیکار می کنی ؟ گفتم ، نمیام. با دلخوری گوشی را گذاشت وپیش خودم گفتم ، خیلی بد شد ، کاش رفته بودم. شیشه ها را جارو کردم و نشستم چایی داغ خوردم و گفتم بی خیال دنیا ، امروز فقط روز چپیدن زیر پتو و کتاب خوندن و چایی خوردنه ، گو دنیا مباد !! 

دلم تنگ می شود گاهی  

برای حرف های معمولی 

برای حرف های ساده 

برای " چه هوای خوبی " 

" دیشب شام چی خوردی؟ " 

برای 

" راستی ماندانا عروسی کرد " 

" شادی پسر زایید " 

و چقدر خسته ام از" چرا " از " چگونه " 

خسته ام از سوال های سخت 

از پاسخ های پیچیده  

از کلمات سنگین 

از فکرهای عمیق 

پیچ های تند 

نشانه های با معنا.....بی معنا 

دلم تنگ می شود گاهی 

برای یک  

دوستت دارم ساده 

دو فنجان قهوه ی داغ 

سه روز تعطیلی در زمستان 

چهار خنده ی بلند 

و پنج انگشت دوست داشتنی

نظرات 10 + ارسال نظر
آفتاب پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 16:02 http://aftab54.blogfa.com/

سلام ویس نازنینم .. چه احساس مشترکی من و شما داشتیم امروز !

من هم امروز از خواب که بیدار شدم با خودم گفتم حالا چه جوری تو این برف برم سر کار با این دو تا دست کت بسته اگه بخورم زمین که دیگه چهار تا دونه مهره سالم دارم ونا رو هم از دست می دم اما باز گفتم بر شیطون لعنت ، می رم خدا بزرگه ..
وقتی رسیدم از صبح تا ظهرسر کار حتی یه مگس هم نبود من بپرونم !
آخه یکی به اینا بگه حداقل روزهای 5 شنبه رو تعطیل کنید دیگه

وای باید خیلی مواظب باشی . البته من پنج شنبه ها نمی رم سر کار . امروز شورا داشتیم .مثلاً
روز های برفی حداقل تنها نرو.نکنه بیفتی !!
اخر هفته ی خوبی باشه عزیزم

ستوده پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 19:35 http://sootoodeh.blogsky.com

سلام ویس عزیزم خوبی گلم .
ببینم مگر شما تعطیل نیستید روزهای 5 شنبه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خوش به حالتان که برف را میبینید ما که مجبوریم فقط خاک بخوریم وخفه خون بگیریم

سلام ستوده جان.خوبی؟

بله پنج شنبه ها تعطیلیم ولی شورا داشتیم.

واقعاً خوش به حالمون که برف اومد

و بد به حالمون که شما ناراحتید. انشاالله بارون بیاد اونجا.

پسرهاتو ببوس

خلیل پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 21:46 http://tarikhroze.blogsky.com

سلام،

گاهی سادگی های روزمره، زنگ تفریح اند و گاهی چرا ها و چگونه ها.

سلام.
آدمی به یک حال نیست. حرفتان را کاملاً قبول دارم.دیدین گاهی یک جرثقیل نمی تونه آدمو بلند کنه و بعضی روزا همش در حال دویدنیم.

نوشته های پراکنده پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 22:10 http://thunderb.blogfa.com/

سلام
خوبی؟
خوشی؟
سلامتی؟
دستت درد نکنه از آدامس ها
هرچه از دوست رسد نیکوست
بعضی وقتها بقول خارجکی ها روز آدم نیست و کارها خوب پیش نمیره
منم امروز درگیری و اعصاب خوردی اداری و بانکی زیاد داشتم
شعرت خیلی قشنگ بود
شاد و پیروز باشی

سلام. حتماً الان خوبید .عیدی آدامس گرفتید.هرگز مپندار که چیز کمی هست.مادرجون توی این گرونی آتیش زدم به مالم برات خریدم

تفلد عید شما مبارک

آی مرجی ، آی مرجی شما اعصابتونو خرد نکنید.همه کارشون خرابه
اینارو نوشتم بخندید

هاتف جمعه 18 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 15:43

چه برفی اومده که این روزها همش صحبت برفه!
بعضی اوقات اینطوری میشه دیگه زمین و زمان دست به دست هم میده تا یه اتفاقی بر خلاف روزمره ی مابیفته ک هالبته همیشه هم بد نیست شاید یه مصلحتی توش بوده تا اتفاق روزمره اتفاق نیفته...

فقط یک روز برف اومد منتهی ما ندید بدید هستیم.چه کنیم دیگه

بله حتماً خیری بوده چون خوش گذشت.

پرنیان جمعه 18 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 19:12

ای بابا ! خوب شد دنیا نترکید!

از پنج شنبه ها بعیده! معمولا" پنج شنبه ها روزهای خوبی هستند. ذاتا" روزهای خوبی هستند.

خوب روشن نشدن ماشین رو باید به نیت خیر گرفت.
راستی بالاخره ماندانا عروسی کرد؟
بچه اش چقدر زشته واه واه

لباسش رو دیدی ؟ مال زمان لوئی شانزدهم بود

خوشت اومد ؟
از اون مدل حرفا بود

حالا دستت رو بده برات فالت رو بگیروم

...
اصلا بی خیال این حرفا ...

روز زن بر تو مبارک ...................... و دوستت می داریم یه عالمه جان جانان

روزای تعطیلی ذاتاً خوبند .

نه بابا شوهر کجا بود مادرجون .آخر زمونه.
آره بابا چقدر زشت بود.موی بلند ناخن کثیف واه و واه و واه
لباسشم دمده بود .
حتی نمی تونیم نقش بازی کنیم و چند تا ازین حرفا بزنیم
بده فالت بگیرم یا حالت می گیرم.

آره بابا بی خیال بذار خودمون باشیم.

من دوستت دارم بیشتر از دیروز ، کمتر از فردا . یه عالمه

فرخ(صادق) شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 01:07 http://dariyeh.blogsky.com

سلام ... روزهای برفی فق العاده اند !! برف بسیاری از صداهای مزاحم را میگیرد و به عبارتی کوچه و خیابان را اکوستیک میکند ... اینقدر دوست دارم برف را ... با آن همه سکوت و آرامشی که به ارمغان میآورد ... با آن همه چشم اندازهایی که ممکن است سالی یک بار هم به چشمهای ما نرسد .
البته در کشور ما ایام برفی مصادف است با هول و هراس و جنگ اعصاب و قطعی برق و قطعی آب و راه بندان و بسته شدن معابر و خاموش شدن اتومبیلها و غیره
من محال است در روزهای برفی کار کنم ... یعنی اگر از آسمان شمشیر ببارد ، برایم اهمیتی ندارد .
پشت پنجره می نشینم و چای داغ می نوشم و ساعتها به برف و همه ی اتفاقات بی اهمیتی که آن سوی پنجره می افتد نگاه میکنم و حظی می برم وافر ....
آفرین بر تو که کار را بی خیال شدی و نرفتی ... مگر چند روز در سال از این فرصتهای سپید و رویایی به ما رو می کند؟؟؟

سلام .

البته نزدیک به دوسال است که فوراً نمک می ریزند. ولی معمولاً با این پدیده های معمولی چنان شتابزده رفتار می شود که گویی اتفاق عجیبی است اگر برف یا باران ببارد.در کشورهای اسکاندیناوی گاهی ارتفاع برف از دومتر تجاوز می کند.ولی به دلیل آمادگی داشتن ، انگار اتفاقی نیفتاده و همه سر کارشون میرن.

ولی خوب به سرکار نرفتن می ارزد.

قندک یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:26

سلام علیکم
آقاجان چرا ۵ انگشت دوست داشتنی؟ ده انگشت می باشدجانم جانبداری یک دستی نفرمایید اون یکی دلخور میشه یک وقت به کارهای ناجور وحسادت گونه میزنه ها؟ گفته باشم!

تجاهل العارف هم از مقوله های مورد علاقه ی شماست.

خوبید شما استاد بزرگ .با خونه تکانی چه می کنید؟ هر چند همسربانوی
عزیز این کار را می کند.

[ بدون نام ] یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:28

آقاجان ما امسال زمستان تعطیلی نداشتیم اصلا خداگواهه؟!

سلام

قندک جان شما که راه به راه تعطیل می کردید.

قندک دوشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:31

ای خوشمان آمد از این لفظ تجاهل العارف. گرچه فقط همان تجاهلش به ما می خورد خداگواهه.
ای بانو جان؟ دست به دلمان نذار! آنها می گویند یا خودت بکن یا یکی را پول بده بیاور انجام دهد. ما دست به سیاه و سفید نمی زنیم. شما چه دل خوشی داری بانو؟

اولاً اختیار دارید. عارفش به شما می آید

ثانیاً کار نکردن بانوی خانه ، در واقع کمک به شماست چون اگر کار کند ارتروز می گیرد و اونموقع باید کلی خرج ارتوپد و..کنید.پس پول بدهید تا کسی بیاید که مثل هیچکس نیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد