لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

شک

 زدم از خونه بیرون که چی بشه.تو اتوبان ها دور زدن ودورزدن.بعدش هم سر خونه ی اول.حیرانی و حیرانی.از پشت شیشه ی ماشین جلویی پچه ها شکلک در می آوردند .راستی چرا؟از هر ۱۰ تا ۸تاشون اینکارو می کردند/.وباز این ذهن آواره ی من فکر کرد که معنی آن برای تو اینه که تمام عمر ادای زندگی کردنو در آوردی.چقدر فلسفه خوندی .چقدر در سماعی عارفانه دور خودت چرخیدی.راستی راه درست را رفتم؟کی می تونه ادعا کنه که انتخاب درست کرده است.حتی زندگی نامه ی بزرگترین متفکرین را هم که می خوانی همه بر این باورند که ایکاش...چون نیست حقیقت ویقین اندر دست/نتوان به امید شک همه عمر نشست/هان تا ننهیم جام می از کف دست/در بی  خبری مرد چه هشیار و چه مست راستی خیلی خیام را دوست داشتم.ودارم.گاهی افکارش با متون عرفانی که خواندم مغایرت دارد ولی عاشقشم.عاشق دیوووونه بازیاش.نمی دونم مولانا را هم دوست دارم وخیلی های دیگر.دل هرزه گردی دارم .       تادل هرزه گرد من رفت به چین زلف تو/زان سفر دراز خود ،عزم سفر نمی کند

روزمبادا

با این عبارت درگیرم  -روز مبادا-دوستم تو شرایط وحشتناکی از نظر مالی بود.پدرش عتیقه جمع می کرد.بهش گفت :یه تیکه از این ها رو اگر بدی تمام گرفتاری ی من تمام می شه.واودر جوابش گفت این ها مال روز مباداست.مادر دوستم مرده بود واین آقا تجدیدفراش کرده بود.چند روز بعد از خواهش دختر از پدر ،اومرده بود وتمام اموال روز مبادایش ناپدید شد.توسط بانوی جدید.که به نظر من نوش جانش.سعدی یه جایی می گه:چشم تنگ مرد دنیا دوست را/یا قناعت پر کند یا خاک گور.بعضی ها فکر می کنند هزار سال زنده اندوهمیشه می رن ختم دیگران.بعضی ها عشق پول جمع کردن دارند مثل موش و یا مورچه.بعضی ها آرزوهای درازمدت دارند یعنی ۸۰سالشان است ولی برای ساختن یک برج خودشان را آماده می کنند.وبعضی هاوبعضی ها وبعضی ها.راستی خودم از کدام بعضی ها هستم؟

یکطرفه

خانه ی ما در کوچه ای یکطرفه است.خوب که چی!خیلی چیزا،گوش کن.همهمه ی یکنواخت کوچه را نمی شنوی چون گوش عادت می کند وتو سرگرم کار خودت هستی،ولی هرچند ساعت یکبار این اتفاق می افتد:کسی که راه را درست آمده با ماشینش جلوی کسی که خلاف آمده می ایستدو او را مجبور به دنده عقب می کند وبعد هم با نگاهی فاتحانه وبوقی ممتد،بد و بیراه گویان ازکنارش رد می شود.وطرفی که خلاف آمده با کمی شرمندگی و کمی هم عصبانیت می رود.نمی دانم چرا قیافه ی آن کسی که راه را درست آمده خنده داره.چون چنان حالت تحکم وحق به جانبی می گیرد که انگار نعوذبالله تا به حال در زندگیش هیچ خطایی نکرده است.وقتی نگاه می کنم ما ایرانیان خیلی دوست داریم مچ یکدیگر را بگیریم.در همه ی موارد ودوست نداریم هیچکس از غلط هایی که می کنیم خبر دار شود.همیشه وقتی خبرهایی از این قبیل :زنی شوهرش را کشت/زنی با مردی رابطه ی نامشروع داشت/مردی فرزندش را کشت/پسری مادرش راکشت/دختری فرار کرد/باند قاچاق دختر و....اصواتی این گونه از دهانمان خارج می شود:وای خدایا/وای دوره ی آخر زمونه/چه پرروشدند/تحمل ندارم بشنوم/چقدر دخترا بی حیا شدندو....همه ی این ها هم مرا می خنداند هم عصبانی می کند .چرا خودمان را تافته ی جدا بافته می دانیم،دور از هر خطایی.در هر سنی که باشیم بالاخره خطاهای اجتماعی،دینی،اخلاقی کردیم.پدر بزرگی داشتم که می گفت هر وقت با انگشت کسی را نشان می دهی حواست باشد که سه انگشت دیگرت به سوی خودت است.وتو سه برابر هر چیزی هستی که نشان می دهی.یادحافظ عزیز افتادم:عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت/که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت/من اگر نیکم اگر بد،تو برو خود را باش/هرکسی آن درود عاقبت کار که کشت.

کاریکلماتور

پرویز شاپور شوهر فروغ بود این را همه می دانیم.کتاب کاریکلماتور از اوست.با اینکه این کتاب خیلی جالبه،ولی نمی دانم چرا با دست گرفتن این کتاب صدای گریه ی فروغ را ،وقتی از طرف ایشان برای پسرشان تحت فشار قرار می گرفت ،می شنوم

فروغ

اولین شعرایی که خوندم شعرای فروغ فرخزاد بود.شعرای یک زن با حسی زنانه.جالبه تو این کشور ،من ،من زن،باید حس زنانه ام را در شعر شاعران مرد بشنوم.وجالبتر آنکه آنها هرچقدر بی باک تر باشند در بیان این احساسات ،موفق ترند وبزرگ ترند.اگر حافظ بگه :فدای چاک پیراهن ماهرویان باد مشکلی پیش نمیاد وفریاد وامسلمانیا هم زده نمی شود.در طول تاریخ زنان شاعر بزرگی بودند که فریادشان در اندرونی ها توسط مردان خفه شده است.مثل مهستی ی گنجوی.ویا رابعه و...وحتی در این زمان پروین اعتصامی به به است و فروغ اه اه.چرا؟البته اشتباه نشود پروین از بزرگترین شاعران قصیده سرای ایران است که همه ی ما به او افتخار می کنیم.ولی شعر او اجتماعی است وباز هم می دانیم که در قصیده پیرو سبک ناصر خسرو می باشد.این انسان بزرگوار وشاعر توانا فقط ۳ الی ۵ غزل دارد.تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل.اما فروغ.قصد بت کردن او را ندارم،ولی شعر فروغ شعری زنانه است.وچون جرات کرده از احساسات زنانه اش بسراید،جامعه اورا فاسد می داند وتا آنجا پیشرفته،که می خواهند نامش را از فهرست شاعران معاصر حذف کنند.خودش می سراید:این منم/زنی تنها/درآستانه ی فصلی سرد/در ابتدای درک هستی ی آلوده ی زمین/ویاس ساده وغمناک آسمان/وناتوانی ی این دست های سیمانی/زمان گذشت/زمان گذشت وساعت چهاربارنواخت/و...اما اگر توجه کنیم حتی در روزمرگی هایمان هم ما زنان ودختران باید در نقاب های تعیین شده از قبل جای بگیریم وگرنه،به ما هم انواع انگ ها زده می شود.فروغ در زمان کوتاه زندگانیش از شاعران هم عصر خودش،شاملو،اخوان ثالث،سهراب سپهری و...به عنوان شاعری توانا شناخته شد.سخن بسیار است.ولی کوتاه می کنم .چرا با اینکه هیچگونه تبلیغی صورت نمی گیرد بسیاری از مردم۲۴بهمن هر سال به ظهیرالدوله می آیند.فروغ ماندنی است چه بخواهند چه نخواهند.یادش گرامی