-
شب
پنجشنبه 14 مردادماه سال 1389 02:27
چه رازی دراین سیاهی و سکوت نهفته است؟پاسخگوی کدام نیاز مبهم من است،که این چنین به سویش کشانده می شوم؟آرامشی که در شب است،خالی از هیاهوی روز،انگار درملکوت خدا باز است،یا در شب این حس را بیشتر درک می کنم خلوتی جذاب و درون ریز است.سیروسلوکی لذت بخش.بهره ها بردم از این سیاهی.
-
اما ای عزیز
چهارشنبه 13 مردادماه سال 1389 01:31
لحظه ها،لحظه ها،هر تیکی وهر تاکی صدای ضربان حیات ماست.چه آسان در مسیر روزمرگی می بازیمش.در آهی تمام گذشته را سپری می کنیم،وحال را به آن پیوند می زنیم.به انتها که می رسیم افسوس یکدگر را می خوریم در حالی که زمان بی وقفه از سر ما می گذرد،وما باز هم در حسرتی برای گذشته و نگاهی به افق دور آینده،حال را باز هم وباز هم ازدست...
-
اما ای عزیز
جمعه 8 مردادماه سال 1389 23:49
کوچه باغ پر از سکوت بود.سایه ی ترنمی دور در اوهام ذهنم جاری شد.این آواز شاید در خودم جاری بود.هر چه بود مرا برد،سرش را که بلند کرده بود،تسخیر شده بودم.هبوط او در من.چیزی ریخت،دلم بود شاید.هیچگاه نتوانستم برش دارم،دلم را می گویم.مات در خودم نگریستم.با خودم گفتم:این کیست این ،این کیست این، این یوسف ثانی ست،این /ولی زنان...
-
اما ای عزیز
جمعه 8 مردادماه سال 1389 23:19
یادم آمد خوانده بودم از پیام آور که:هر کس عاشق شود وسکوت کند،سپس در اندوه این عشق بمیرد،شهیداست.سکوت واژه ای شد تا فکر کنم که دریک عشق ممنوع باید سکوت کرد،جز این که می توان به همه گفت که عاشق شده است .مرحله ی بعد فکر کردم که سکوت در یک عشق ممنوع و دق کردن به عاشق این عشق،درجه ی شهید می دهد.آیا این تایید یک عشق ممنوع...
-
اما ای عزیز
چهارشنبه 6 مردادماه سال 1389 00:54
سفر که آغاز می شود به راه می اندیشی،بیقرار و نا آرام،چندین هزار سال است که در راهی،وزادراهت طلب است.هنوز دراین مرحله ای که اسیر حلقه ی ؛ع؛ می شوی.می روی تا در نسیم لا به الا برسی.ماییم چون لا سرنگون/وز لا تومان آری برون/تا صدر الاکشکشان/لا را به الا می کشی/منتظر آن لحظه ی ناب هستی که در نشئه ای خمار آلود از مطرب مهتاب...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 مردادماه سال 1389 00:38
گفتم صنما مگر تو جانان منی/اکنون که نگه کنم همی جان منی/مرتد گردم گرتوزمن برگردی/ای جان جهان توکفروایمان منی/ پرسیدند:گاه عشق آسمان بودوروح زمین تا چه بارد.گاه عشق تخم بودوروح زمین تاچه روید.گاه عشق گوهری معدنی است وروح معدن تاخود چه گوهر است وچه معدن.گاه عشق آفتاب بود در آسمان روح تا چون تابد.گاه عشق شهاب بوددرهوای...
-
اما ای عزیز
دوشنبه 4 مردادماه سال 1389 01:34
اما ای عزیز از حلاج آغاز می کنم که کشته ی عشق است.عشقی که اورا از فرش به عرش رسانید.وآوازه اش خواهد ماند تا دلی در جهان باشد ودلبری. درآینه دوباره نمایان شد:با ابرگیسوانش در باد/باز آن سرود سرخ اناالحق ورد زبان اوست /تودر نماز عشق چه خواندی؟که سال هاست/بالای دار رفتی واین شحنه های پیر/از مرده ات هنوز/پرهیز می کنند/نام...