-
دوست
سهشنبه 18 آبانماه سال 1389 01:44
یادم نیست کجاییم.از کجا رانده شدم؟چرا رانده شدم.گناهش را دیگران کردند و من پاسخگویش شدم.دیگران بارش را قبول کردندو سنگینی اش بر دوش های نا توانم قرار گرفت.پیوسته در فشار سوال و جوابم به نا خواسته ای. آخر من کجا و سر کشی به آستانش کجا؟که :چو فردا نامه خوانان نامه خوانند/تو را از نامه خواندن شرمت آید.به خاطر تپیدن دلم...
-
خدا
چهارشنبه 12 آبانماه سال 1389 18:56
اومدم پارک لویزان،بالای تپه،شهر در مهی خاکستری فرو رفته و کلاغان انزوا تک و توک ،روی زمین دنبال چیزی می گردند.ازدحام سکوت است.باران قطره ای نیست انگار خدا بارانش را الک می کندوپودرش را می ریزد روی زمین و درختان و سروصورتم.همیشه وقتی بارون میاد به خدا می گم،این قدر عشوه نیا می دونی که نازت خریدار داره.به بارون عشوه های...
-
باران
سهشنبه 11 آبانماه سال 1389 19:58
گوش می دادم وانگار هر قطره اش شرابی سکر آور شده بود که به جانم می ریخت.آدما با آب و صدایش پیوندی اساطیری دارند.هنوز در روستاهای دور افتاده ی کردستان بالای سر کسی که در حال احتضار است ،کاسه ای آب و چند سکه می گذارند .دلیلش را بسیاریشان نمی دانند.در نوشته های مهرداد بهار آمده که:اعتقاد بر این بوده که روح توسط فایقرانی...
-
معاشقه
پنجشنبه 6 آبانماه سال 1389 13:05
دیروز از خواب که بیدار شدم،مطمئن بودم که یکی رو می کشم،اما کی؟حالم خیلی بد بود ولی نگاه که کردم کسی مستحق مقتول شدن نبود،گناه داشتند ،همه دارند زندگیشون رو می کنند،طفلک ها،تمام روز شاکی بودم.به کتاب هام که نگاه کردم لجم در اومد،گفتم اینقدر مظلومانه نگاه نکنید امروز نمی خوام با شما باشم.کارگر ساختمان روبرویی داشت بلند...
-
صید وصیاد
پنجشنبه 29 مهرماه سال 1389 00:30
ما حکایت های تکرار شده ی هم هستیم.وقتی یکدیگر را می خوانیم انگار باز خوانی ی مطلبی تکراری است.یک جریان هستیم،نه یک فرد.غیر قابل جدا شدن.نه الان،که هزاران سال است.حرکتی دورانی،وباز گشت وباز گشت،من از دریچه ی تو خودم را می بینم و تو در من خودت را.من ویسم ،لیلی ام،شیرینم،همایم و...وتو رامینی ،مجنونی،فرهادی،همایونی و...ما...
-
یک زن فرهیخته
پنجشنبه 22 مهرماه سال 1389 01:47
پیچیدیم تو یکی از کوچه های خیابون سپه.کوچه ای تنگ با دیوارهای آجری بسیار کثیف وکهنه.وسط های کوچه ،جلوی خانه ای بادر فلزی رنگ رفته ایستادیم.تو این کوچه محال بود دو نفر به راحتی از کنار هم رد بشوند.بن بست بود.وهیچکس نبود.قرار بود دوستم مقداری پول که از طرف نوه ی این خانوم از فرنگستان یا نمی دانم کدام خراب شده ای فرستاده...
-
عاشقی
دوشنبه 19 مهرماه سال 1389 13:50
این بار من یکبارگی ،درعاشقی پیچیده ام/این بار من یکبارگی از عافیت ببریده ام/ای مردمان ،ای مردمان،از من نیاید مردمی/دیوانه هم نندیشد آن،کاندر دل اندیشیده ام/امروز عقل من زمن،یکبارگی بیزار شد/خواهد که ترساند مرا،پنداشت من نادیده ام/یه روزایی خط سوم بالش خوابم بود.وشمس وای شمس که شوریدگی اش دیوانه ام می کند.سخنانش،حرکاتش...
-
بنایی
جمعه 16 مهرماه سال 1389 15:03
اتاقم روبروی زمینی است که در حال ساخته شدن وتبدیل به چند تا آپارتمان است.اول زمین نبود یه خونه ی شمالی بود با یک حیاط قشنگ پر از درخت و گل و دوتا درخت خرمالو.چند سال پیش پیرمردی بسیار شیک آن جا زندگی می کرد و خانمی که هراز چند گاهی می آمد و می رفت.هر وقت می دیدمش با اشتیاق بهش سلام می کردم وجوابی می شنیدم.بدون اغراق...
-
دلمشغولی
چهارشنبه 14 مهرماه سال 1389 21:26
درسته که حفظ الصحه یک سفارش الهی است ولی تحمل این همه درد ورنج برای یک لقمه زندگی ارزش داره؟کاش آدم در جا بمیره.دیگه رنج نکشه.هر وقت لازمه فوری بره.معمولا حسرت چیزی را نمی خورم الا کسانی که یه دفه می میرند.تو مطب نشستم تمام اتاق پر از مریضه.اکثرا سن بالا بغیر از چند تا.حس ماندنه،حس دوست داشتن زندگیه،میل به...
-
پاییز،م،امید
یکشنبه 11 مهرماه سال 1389 23:17
دو میلیارد سالگی ات مبارک ،پاییز آسمانش را گرفته تنگ در آغوش/ابر با آن پوستین سرد نمناکش/باغ بی برگی/روز وشب تنهاست/با سکوت پاک غمناکش/ساز او باران،سرودش باد/جامه اش شولای عریانی/ ور جز اینش جامه ای باید/بافته بس شعله زر/تاروپودش باد/گو بروید یا نروید/هر چه در هر جا که خواهد یا نمی خواهد/باغبان و رهگذاری نیست/باغ...
-
شک
جمعه 9 مهرماه سال 1389 20:50
زدم از خونه بیرون که چی بشه.تو اتوبان ها دور زدن ودورزدن.بعدش هم سر خونه ی اول.حیرانی و حیرانی.از پشت شیشه ی ماشین جلویی پچه ها شکلک در می آوردند .راستی چرا؟از هر ۱۰ تا ۸تاشون اینکارو می کردند/.وباز این ذهن آواره ی من فکر کرد که معنی آن برای تو اینه که تمام عمر ادای زندگی کردنو در آوردی.چقدر فلسفه خوندی .چقدر در سماعی...
-
روزمبادا
سهشنبه 6 مهرماه سال 1389 15:21
با این عبارت درگیرم -روز مبادا-دوستم تو شرایط وحشتناکی از نظر مالی بود.پدرش عتیقه جمع می کرد.بهش گفت :یه تیکه از این ها رو اگر بدی تمام گرفتاری ی من تمام می شه.واودر جوابش گفت این ها مال روز مباداست.مادر دوستم مرده بود واین آقا تجدیدفراش کرده بود.چند روز بعد از خواهش دختر از پدر ،اومرده بود وتمام اموال روز مبادایش...
-
یکطرفه
یکشنبه 4 مهرماه سال 1389 14:34
خانه ی ما در کوچه ای یکطرفه است.خوب که چی!خیلی چیزا،گوش کن.همهمه ی یکنواخت کوچه را نمی شنوی چون گوش عادت می کند وتو سرگرم کار خودت هستی،ولی هرچند ساعت یکبار این اتفاق می افتد:کسی که راه را درست آمده با ماشینش جلوی کسی که خلاف آمده می ایستدو او را مجبور به دنده عقب می کند وبعد هم با نگاهی فاتحانه وبوقی ممتد،بد و بیراه...
-
کاریکلماتور
شنبه 3 مهرماه سال 1389 00:25
پرویز شاپور شوهر فروغ بود این را همه می دانیم.کتاب کاریکلماتور از اوست.با اینکه این کتاب خیلی جالبه،ولی نمی دانم چرا با دست گرفتن این کتاب صدای گریه ی فروغ را ،وقتی از طرف ایشان برای پسرشان تحت فشار قرار می گرفت ،می شنوم
-
فروغ
جمعه 2 مهرماه سال 1389 23:49
اولین شعرایی که خوندم شعرای فروغ فرخزاد بود.شعرای یک زن با حسی زنانه.جالبه تو این کشور ،من ،من زن،باید حس زنانه ام را در شعر شاعران مرد بشنوم.وجالبتر آنکه آنها هرچقدر بی باک تر باشند در بیان این احساسات ،موفق ترند وبزرگ ترند.اگر حافظ بگه :فدای چاک پیراهن ماهرویان باد مشکلی پیش نمیاد وفریاد وامسلمانیا هم زده نمی شود.در...
-
من
سهشنبه 30 شهریورماه سال 1389 17:26
داشتم می گفتم،کجاش بود،آهان ،دور زدم رسیدم اول خودم.دلمشغولی ها لحظه ای است.هر جا می رم عجیبه خودم را هم با خودم می برم.گاهی یواشکی می خوام جاش بذارم و در برم،وقتی می رسم اون جلوتر از من رسیده،درست مثل زن اثیری در بوف کور.درمن بامن.نه گریزی،نه گزیری.یاد یه لطیفه افتادم برای خودم تعریف کردم ولی به جای خنده گریه ام گرفت...
-
پاییز
دوشنبه 29 شهریورماه سال 1389 01:04
امشب پاییز یواشکی سرک کشید.چند روزی آستین برچهره ،گاهی ،لحظه ای رو نشان می داد.ولی بوی خاک خیس دستش را رو کرد و لو رفت.م،امید گفت:پادشاه فصل ها پاییز است.رقص رنگ روی برگ ها،باد،بارانکی خرد خرد،نفسی تا اعماق بعد از فصل آتشین امسال.چقدر ذوق می کنم.عاشق این فصلم.پاییز دمدمی مزاج است.آفتاب،یکدفعه باد و خاک،گاهی باران،کمی...
-
موسیقی
شنبه 20 شهریورماه سال 1389 02:28
هنر مظلوم این مملکت ،موسیقی ست.انسان نخستین در همهمه ی کوچ پرندگان،در جاری شدن رودخانه هاورودها،در وزیدن نسیم ازلابلای درختان و...صداهایی را می شنید که بدون هیچ تعریف مشخصی از آن لذت می برد.فهمید که:آن جا که کلام باز می ماند موسیقی آغاز می شود.وبسیار سخن ها در این باره که گر شرح دهم مثنوی هفتادمن کاغذ شود.امشب {جمعه...
-
موج
جمعه 19 شهریورماه سال 1389 19:02
هیاهوی سکوت چنان گیجم کرده که راهی برای گریز از آن ندارم.گفته بود همیشه از هر آنچه خسته می شوی به کتاب پناه ببر ،آخ که امروز ،توی این غروب لعنتی از دست این کتاب ها به کجا پناه ببرم./باید بلند شد،باید کتاب را بست،باید به ملتقای درخت و خدا رسید/گاهی چشمه ی گریز از مرکز در من می جوشد،سرازیر می شود،وسیلی مهیب می شود که...
-
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
چهارشنبه 17 شهریورماه سال 1389 18:17
جوان بود خیلی،شلواری کوتاه تر از قد رشیدش پایش بود که او را لاغر تر وبلند تر از آنچه بود به نظر می آورد.کوچه برایم به امتداد تمام زندگیم شد ناگهان،جلوتر از من می رفت.دیدم که به دنبالش ناخوداگاه راه افتادم.کفش هایی که پوشیده بود از پشت پاها لخ لخ می کرد و صدایش در تمام ذهنم می پیچید.گونی ی خالی در نسیم ملایمی که می...
-
دریا
پنجشنبه 11 شهریورماه سال 1389 14:04
یادم آمد روزهایی که بر ساحل شنی راه میرفتم و قلعه های شنی ی ساخته شده ی کودکیم.اما تمام آن ها چه بی حاصل به دست امواج حوادث زندگی ویران شد.هنوز در گوشم خروش موجی راکه به ساحل می آمد واز هراس ماندن وخشک شدن سریع به دریا برمی گشت می شنوم،وبه نظاره ی خودم که امواج ذهنم سر به دیوار وجودم می کوبند ولی من به ساحل نشسته...
-
دریاب
چهارشنبه 10 شهریورماه سال 1389 01:40
پرم از شعر وترانه.گیسوافشان در دشتی از شقایق.تمام من در کششی به سوی هر آنچه پیوسته از آن نهی می شوم سریان می یابد.دراین جذبه به تمنای خواهشی دست نیافتنی می روم.می روم تا مگر بیقراری هایم اندکی،شاید،به قرار آید.دو سه پله تا کرانه /دوسه خنده تا ترانه/تو مراد عشق بودی/من وما و او بهانه
-
ازدحام کوچه ی خوشبخت
دوشنبه 8 شهریورماه سال 1389 09:20
به چهره ی یکایکشان که نگاه می کنم ،در رفت و آمد خیابانی،حتی آنان که آماده می شوند برای ضربه زدن به هرکسی ،می بینم که هیچ کس صیاد نیست و نهایتا یک جا ،یک وقت همه صید هستیم./صید بودن خوشتر از صیادی است/اینهمه آرزوهای رسیده ونرسیده،اینهمه بغض های فروخورده،کینه های پنهان شده،شوق های ناکام،اندوه های کشنده،خواستن خواستن...
-
هذیان های نیمه شب
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1389 02:47
معلقم،بین تمام چیزهایی که مرا احاطه کرده است.وقتی خودم را از بین تمام انبوه کتاب هایی که محاصره ام کرده اند ،بیرون می کشم،وقتی از جمع دوستانم ،که بسیار دوستشان دارم،خارج می شوم،انگار پایم از تمام جاذبه ها رها می شود.من در کجای زمین ایستاده ام،ثقل زمین کجاست؟ولی اعتراف می کنم که گاهی مثل سکر یک شراب،برایم بی همه چیز...
-
سفر
جمعه 29 مردادماه سال 1389 23:18
جاده که باز شد راه افتادم.این همان دریچه ای بود که به دنبال گشودنش بودم.دستی مرا به رفتن دعوت می کرد،به سوی یک جغرافیای نامعلوم،ناکجا آبادی شاید.آنچه که اهمیت داشت حرکت بود حرکت وحرکت.چرخشی به سوی جلو وپشت به هر آنچه گذشته بود.زمانی حرکت می کنی،درمسیر همه چیز هست،درد و رنج،غم و شادی،حس حرکت واقعی زمانی است که من سفر...
-
خضر راهی کو؟
سهشنبه 26 مردادماه سال 1389 12:26
راه دهید امشبم مسجدیان تا سحر مستم و گم کرده ام راه خرابات را دستم را که دراز می کنم در انتظار گرفتنم،رهایم که کرد،گفت:دستگیر باش،که دستان زیادی به سمتت خواهد آمد.ولی پاسخ آوارگی هایم را از چه کسی انتظار داشته باشم؟ والله که شهر بی تو مرا حبس می شود آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست حبس من در من است،نه در راهی که پیش رو...
-
خراب آباد
یکشنبه 24 مردادماه سال 1389 16:17
اگر چه مستی ی عشقم خراب کرد،ولی/اساس هستی ی من زین خراب آباد است زمزمه ی کدام نجوای عاشقانه در گوش جانم بود که مرا می برد به راز آلودترین وسعت عشق.من هزار ساله ی خواب آلوده در نشئه ی کدام لحظه ی حیات عاشقی بیدار شدم،که این چنین خرابم. من خفته بدم به ناز در کتم عدم/حسن تو به دست خویش بیدارم کرد
-
شیدایی
پنجشنبه 21 مردادماه سال 1389 23:10
پر کن پیاله را ،کاین جام آتشین دیریست ره به حال خرابم نمی برد.دیگر شراب هم جز تا کنار بستر خوابم نمی برد.در تمام این فراز و فرود،کسی چه میداند که تا کجا می روی و بر می گردی.چطور می توانم این جزیره ی سرگردانی را از امواج روزمرگی بیرون بکشم؟وبگویم آه زندگی گاهی چقدر احمقانه دوستت دارم.شیدایی و شوریدگی ،همه جا با من...
-
یادی از اسطوره ای
سهشنبه 19 مردادماه سال 1389 12:52
هرگز نخواستم شخصیت پروری کنم،ویا دریوزه گری باشم که مداهنه می کند،ولی هرگاه که فضای اینجا بسیار دلتنگم می کند و می رود که از دست بروم،یاد بزرگ انسان هایی می کنم که در این فضا ،شب ستیز بودند،عاشقانه زیستند و در سکوت به بلندای قله ی رفیع دماوند شدند.زیر همین آسمان نفس کشیدند،و هرگز روحشان را در گرو هیچ خواسته ای به فروش...
-
سراب
جمعه 15 مردادماه سال 1389 01:28
پنداشتی نبود،نه گاهی برای آهی،نه سوزی برای گدازی،نه شوری برای اشتیاقی،نه مشتاقی برای شوقی،رنگها در پی بی رنگی،لبخندها در پی اشکها،راستی در پی ناراستی،این سراب من بود.جایم اینجا نبود،درمیان قیل و قال وهیاهوی انسان معاصر،شاید باید کویری می شدم،یاشاید عاشقی در زمانه ی سرخ مشی ومشیانه،یا ناظری بر ورود ریواس به جهان،شاید...