-
باید
چهارشنبه 20 مهرماه سال 1390 23:57
لحظه ی دیدار نزدیک است باز من دیوانه ام،مستم باز می لرزد دلم،دستم باز گویی در جهان دیگری هستم آبرویم را نریزی دل! ای نخورده ،مست لحظه ی دیدار نزدیک است. نه راهی که در پیش رو باشد و نه زنجیری که بسته باشد،پای دلم را از کدام باز کنم که صعب اسارتیست.
-
پدربزرگ من
شنبه 9 مهرماه سال 1390 01:52
عصرها که می شد پدر بزرگم دست مرا می گرفت و با خودش می برد بیرون.وباعث حیرت بقیه می شد که چطور از بین اینهمه نوه،مرا به دیگران ترجیح می داد.در طول راهی که نمی دانم کجا بود برایم داستان های قرآنی می گفت،فهمیدم که موسی مرد درشت و عصبانیی بوده و عیسی مهربون بوده و محمد بچه ها را دوست داشته و...شده بودم یوسف و لج همه در می...
-
مرده می برند ،کوچه به کوچه
پنجشنبه 31 شهریورماه سال 1390 01:17
همه مردگان بالقوه ایم.می پرسی چرا اینجوری نگاه می کنم؟اینو داشته باشم،اونو داشته باشم،وقتی می ری همه چیز رنگ می بازه،افسردگی نگرفتم،واقع بینی می کنم.هی بدو بدو،بزرگ شو،ازدواج کن،بچه دار شو،بزرگشون کن،عروس و دامادشون کن،بعد نوه،بعدشم بیفت بمیر،چه دور و تسلسل بیهوده ای.دوستی قراره از ایران بره،قراره بریم کافی شاپ و ازش...
-
تناقض
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1390 01:22
بارها زمزمه کرده بودم که باید از تمام آنچه به خودم آویزان کرده بودم خلاص شوم.یک تصویر تناقض نمایی در ذهنم جریان می یابد.تصویری گرم که نمی خواهم از آن دور شوم.یک پارادکس،انسان آزمند سیری نا پذیر،هیجان زده و بی طاقت،چنان در مسیرحیاتش جلو می رود،می درد و ویران می کند که روی هرچه حیوان درنده را سیاه کرده است.و دستان من هم...
-
خیال
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1390 18:16
از صبح رفته بودم بیرون و خیلی کار کردم.هوا خیلی خوب بود مقدار زیادی از راه را پیاده اومدم و شروع کردم توی ذهنم خیال بافتن:توی چند بانک حساب قرض الحسنه گذاشتم با حداقل موجودی برای باز کردن حساب.با خودم فکر کردم: یه دفعه رفتی خونه و دیدی یکیشون برنده صد میلیون تومان شدی.به به چکار می کنی؟فورا هر چی هست و نیست را هم می...
-
اخبار
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 01:50
اخبار ،اخبار به کی باید بگم که حالم از اخبار به هم می خوره.ای بابا بنده تاریک الذهنم.شما منور الفکر ها حداقل صدای اخبار را کم کنید.از این کانال به اون کانال،ساعت ۸ حالا ۹ حالا نه و نیم بعدش ساعت ده.بعد..مغزم داره می ترکه.اومدم تو اتاقم در را بستم بازم صداش میومد.بله معمرالقذافی سقوط کردو مردم طرابلس را گرفتند.آنجلینا...
-
کباب برگ
چهارشنبه 2 شهریورماه سال 1390 01:18
تو کوچه ی ما یه خونه ی بزرگه که ماشینای توشو اگر تخمینی بخوام بگم ،نزدیک یک میلیارد قیمت داره.هیچوقت آمدو رفتی نیست و فقط گاهی مرد خانه ،که خیلی هم چشم چرونه با لکسوسش میاد بیرون.وچون سه چهارتا خونه اونور خونه ماست کاملا در تیررس نگاهه و من در آمد و شدی که دارم انواع باغبان و خدم و حشم را می بینم.اصلا برام مهم نیست...
-
کشتی بی لنگر
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1390 01:51
برای شناخت خود،نیازی به اندام های حسی نیست.چون خود،امری مجرد و غیر مادیست.اگر در فضا ،معلق هم خلق شوی ،حس بودن و هستن،هست.در یک خط زمانی و یه جایی ،می پریم تو زندگی.بعد از یک مدتی هم می کشانندمان بیرون.در این بازی کوتاه چه بر سرمان می آید؟بیرون از قاب ظاهری ،پشت قاب این تصویر چیست؟من چه دانم،من چه دانم! گاهی سعی می...
-
هایپر استار
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1390 01:28
دیشب به پیشنهاد دوستی،ساعت ده شب رفتیم هایپر استار،اول از همه اسمش برام جالب بود،به هلیکوپتر،چرخ بال بگویید،ولی در تلویزیون نام پوشک بچه،مای بیبی است ای وای دوباره زدم به صحرای....والا این مردم خواب ندارند.شلوغ بود .خیلی هم شلوغ بود.مثل بچه های کوچیک ،وقتی یک جای شلوغ می رم هی بهانه می گیرم،اما تماشا کردن مردم را دوست...
-
من
شنبه 15 مردادماه سال 1390 00:44
یه حفره تو قلبم باز شده،بلند شدم عکسشو برداشتم بردم یه جایی گذاشتم.رفتم سراغ ابن عربی و فصوصش،تجلی ذاتی و تجلی اسمایی،او تجلی را به دو قسمت می کند:تجلی اقدس و تجلی مقدس،فیض اقدس ،تجلی ذاتی حق تعالی است و فیض مقدس،تجلی اسمایی او...کتاب رابستم.همیشه خواندن فصوص الحکم را دوست داشتم ولی الان حوصله ندارم.همینطور نشستم و...
-
روزه
سهشنبه 11 مردادماه سال 1390 12:37
گیرند همه روزه و من گیسویت بینند همه هلال و من ابرویت از جمله ی این دوازده ماه تمام یک ماه مبارک است و آن هم رویت
-
شاملو
دوشنبه 3 مردادماه سال 1390 00:33
صبح از خونه که اومده بودم بیرون آقا احد را دیدم.همون رفتگر دوست داشتنی و ترک زبان که عاشق جابجایی ضمایرش هستم.تا در پارکینگ باز شد جارو روی شونه اش گفت هی وایسا ببینم کجا بودی؟گفتم سلام احد آقا چطوری؟چطوری مطوری حالیم نمیشه بگو کجایی؟گفتم خونه ام دیگه.گفت چیه مگه ؟فکر می کنی تو فقط ننه ات را از دست دادی؟ننه ی من مردی...
-
روز تعطیل
یکشنبه 26 تیرماه سال 1390 22:09
از هر چی روز تعطیله ،متنفرم.کسالت،خمیازه های موذی کشدار،اندیشه های تنبل بیمار،روزهای متروک،خانه تنهایی و تفال و تردید،خانه ی پرده،کتاب،گنجه ،تصاویر،ومن بین اینهمه تکرار مچاله می شوم.انگار فریادی درست اومده تو گلوم داره خفه ام می کنه.سرم گیجه.دلم می خواست یک میدان ورزشی بود تا بتونم چند ساعت بدوم و داد بزنم.دارم هی...
-
مترو
پنجشنبه 23 تیرماه سال 1390 03:08
ساعت یک ربع به سه نیم شبه.صدای تلق تلق کولر تمام فضای خونه را پر کرده،امشب از سروصدای ساختمون روبرویی خبری نیست.هیچ حرفی برای زدن ندارم.همینطوری شروع کردم شاید آخرش پاک کنم.همش توی ذهنم زن جوانی است که عصر در مترو دستفروشی می کرد.واگن خیلی خالی بود یکدفعه بدون مقدمه به همه رو کرده بود و شروع کرد:شوهرم کارتون خوابه.بچه...
-
زندگی
سهشنبه 14 تیرماه سال 1390 00:06
چه پوست کلفتم من.زندگی ادامه داره.امروز بازم از دیدن گل ها لذت بردم.و فکر نمی کردم که بتوانم بعد از فراق باز هم توجهی به پیرامونم داشته باشم.و دوست داشتم توی خیالم کنارش دراز بکشم ومثل او جاری بشم در نبض این چرخه ی حیات تا باز کی تداوم پیدا کنم جایی.اما به آسمان که نگریستم از اندیشه ام شرمنده شدم که روح را با نفخه اش...
-
سپاس
سهشنبه 7 تیرماه سال 1390 22:54
با دست های زمینی ام در خاک نهادمش و با دلم ،نظاره گر پرواز روحش شدم.با چشمانم در جستجوی حضور بی حضورش خواهم ماند.و طومار خاطراتش و مهربانیش مرا تا هستم در هم می پیچد.دیگر سخن ها را من می دانم و دلم و او. پ.ن:امشب که اومدم اینجا دلم گرم شد و چشمم گریست که چقدر دوستان وبلاگیم بیادم بودند.چقدر با واژه نوازشم کردند.چقدر...
-
مادر رفت ...
دوشنبه 30 خردادماه سال 1390 23:49
اکنون در سو و شون مادر عزیزم نشسته ام. هزار نوحه گر نه تمام مرا وقتی بی او ، سر بر زانوی اندوه نهاده ام ...
-
پروانه
جمعه 27 خردادماه سال 1390 14:42
تو حیاط داشتم به گلدونام آب می دادم پروانه قهوه ای رنگی پر می کشید از روی این گل به آن گل.چه حال خوبی داشت.تمام روز فکر کرده بودم که آشنای غریبی هستم که در بهت باوری نا آشنا ،در درونم لبریز می شوم .عزلت نشین وادی تنهایی می شوم. به ناگاه خودم را در جمعی ناشناس رها می کنم.تا بپالایم آنچه را که آلوده است.اما روش خموشی...
-
آب
دوشنبه 23 خردادماه سال 1390 13:13
۴روز بسیار سخت را گذرانده بودم.پیوسته دویده بودم ببر وبیار و ..دیشب تا دیر وقت بیدار نشستم صبح که بیدار شدم روی صندلی و جلوی لب تابم بودم و تمام بدنم خواب بود لمس شده بودم.بابا یکی منو بیدار می کرد ...کی به کیه.نیم ساعت نشستم اول عصبانی بودم بعد دلخور شدم بعد هم چون کسی تحویلم نمی گرفت پاشدم.ساعت هفت و نیم بود .کتری...
-
شیرین
یکشنبه 15 خردادماه سال 1390 18:15
خیلی خلوته ولی از صبح صدای جرثقیل روشن که آهن ها رو بالا پایین می کنه میاد.نشستم فیلم شیرین به کارگردانی کیارستمی را دیدم و گریه کردم.باید زن باشی تا در این فیلم گریه کنی.راوی درپایان فیلم می گوید من شیرینم ،شیرینی که در درون هر زنی زندگی می کند.فیلمی در این فیلم نمی بینی!!روایت مثنوی نظامی است.صحنه تا پایان فیلم روی...
-
بشنو
پنجشنبه 12 خردادماه سال 1390 00:31
خوشا پرنده که بی واژه شعر می گوید گذر به سوی تو کردن زکوچه کلمات به راستی که چه صعب است و مایه آفات چه دیر و دور و دریغ خوشا پرنده که بی واژه شعر می گوید زکوچه کلمات عبور گاری اندیشه است و سد طریق تصادفات صداها و جیغ و جار حروف چراغ قرمز دستور و راهبند حریق تمام عمر بکوشم اگر شتابان ،من نمی رسم به تو هر گز ازین خیابان...
-
سکوت
پنجشنبه 5 خردادماه سال 1390 01:18
گوشه های خلوت ذهنم را برای مرور حافظیه نگه داشتم.همه چیز دوباره منو می کشه ومن دستم را گرفتم به شاخه تناور یاد او.این روزا خیلی خبراست.روز زن.فتح خرمشهر.در گذشت ناصر حجازی.آتش گرفتن ...گرانی.فقر.ساختمان سازی .پولدار شدن بعضی.فقیر شدن همه...تن بشویم در این آشفته بازار؟یا به قرار ملاقات با خودم ادامه بدم؟کاش من هم پیر...
-
سفر نامه.
یکشنبه 1 خردادماه سال 1390 00:30
مدت ها بود هی دلم می خواست برم پیش حافظ.شده بود یه آرزو.همه می گفتند ای بابا شیراز که بغل گوشته برو ولی نمیشد.کارم خوندن تفسیرهای حافظ و انواع نوشته راجع به او شده بود بعد خوندن کسانی که روش تاثیر گذاشتند بعد اوضاع اجتماعیش و...هی می خوندم ولی نمی شد.پشت در خونه نوشتم:رواق منظر چشم من آشیانه توست/کرم نما و فرودآ که...
-
شیراز
چهارشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1390 12:52
یکی دیده که من دارم خل میشم و یا نه،خل شدم بلیط بدست اومده منو ببره شیراز.به به ،حافظ.انگار منو طلبیده.امروز میرم.جمعه بر می گردم اگر هواپیمام سقوط کرد مرا بخاطر داشته باشید.خداحافظ
-
۱۳ آبان
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1390 00:33
سیزده آبان برای شما چه مفهومی دارد؟ ۱- یه روز نحس ۲- یه روز خدا ۳- یه جای لعنتی گزینه ۳ صحیح است یه جایی که توش داروهایی است که به قیمت جون آدماست یه جایی که وقتی واردش میشی کاهی،وقتی خارج میشی کوهی از نوع آتشفشان یه جایی که برای یک آمپول باید حقوق ۲ماهت را بدی ،تازه اگر خوش شانس باشی وگرنه.. یه جایی که کارمندانش به...
-
افسانه جنون
پنجشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1390 01:23
امروز سعی کردم با خودم تنها نمونم.طوفانی در راه بود.خیال رهایم نمی کرد.افکارم خودشونو به در و دیوار می کوبیدند.رفتم که دور باشم از ذهنم.با هر کسی که جلوم سبز شد حرف زدم ،یکی در درونم فریاد می کشید.توهم نبود.حالش بد بود.زده بود تو جاده خاکی.هر لحظه فراق،هر لحظه بیا،هر لحظه برو. می آیم خسته از این و آن گسسته از دشت های...
-
ختم
دوشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1390 00:35
فکر کردم چه خبره؟چقدر گل!از دور جلوی مسجد، کوهی از دسته های گل بود و من فکر کردم حتما ادم مهمی بوده که اینهمه گل براش آوردند.بعد فکر کردم اگر من بمیرم شاید دوتا دسته گل ،اونم دوستام بیارند.یاد فیلم خدا بیامرز نوذری :چند می گیری گریه کنی؛افتادم.تازه کی برام گریه خواهد کرد.کم کم به در مسجد نزدیک می شدم.از گل گلایل بدم...
-
کافه پاپا
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1390 02:30
امروز ،پنج شنبه،با چند تا از دوستانم رفتیم بلوار کشاورز،نمی دونم چرا تمام کافه ها را بسته بودند.وهلیکوپتر پلیس بالای سرمان می چرخید.گشتیم و کافه پاپا را کنار هتل بلوار پیدا کردیم.ازدحام بود و شلوغی و من در میان دود و ترانه و صدا گم شدم.هرگز نیاندیشیدم که جور دیگر هم می توان زنده بود جز این شکل،رها و آزاد.زمان همچون...
-
فیلم
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1390 23:12
اگر یک روزاز خواب، بیداربشی و ببینی که تمام زندگی شما یک فیلم بوده،نام این فیلم را چه می گذارید؟ پی نوشت:درود به معلمانی که اندیشیدن را به دانش آموزانشان یاد می دهند.
-
خرابی
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1390 01:09
خراب آباد دلم را آباد کن،نه با سازشی و مداوایی و مدارایی،که خراب ماندن بهتر از آن آبادانیست.من مریض مرض عشقم،در سماع عشق و حیرت آنم./دردیست غیر مردن،کان را دوا نباشد/پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن پی نوشت: امشب اگر مرد بودم از اون شبایی است که دلم می خواست تا صبح تو خیابون راه برم.وچون زنم توی خیالم می رم توی...