-
پرنده
یکشنبه 23 تیرماه سال 1392 00:46
پرنده گفت : چه بویی ، چه آفتابی ، آه بهار آمده است ومن به جستجوی جفت خویش خواهم رفت پرنده از لب ایوان پرید مثل پیامی پرید و رفت پرنده کوچک بود پرنده فکر نمی کرد پرنده روزنامه نمی خواند پرنده قرض نداشت پرنده آدم ها را نمی شناخت پرنده روی هوا و بر فراز چراغ های خطر در ارتفاع بی خبری پرید و لحظه های آبی را دیوانه وار...
-
پروانه
پنجشنبه 20 تیرماه سال 1392 21:31
هی دلم پرپر می زد. حواسم جای دیگری بود ولی دلم اینجا بود. می رفتم و می آمدم و غصه ها می خوردم ولی باز کسی توی دلم خودشو به در و دیوار می زد . دستمو کردم توی جیبم و راه افتادم .راه رفتم و فکر کردم. صبح خیلی زود بود. دیشب دوستی آن سر دنیا که می خواهد غزلی از مولانا هنگام عقدش به مناسبت این جشن خوانده شود ، خوب معلومه...
-
سلام
یکشنبه 16 تیرماه سال 1392 16:12
خودمو زدم زیر بغلمو اومدم. روزگارانی را گذراندم که مپرس . سلام به دوستای اینجایی خودم.
-
خداحافظ
پنجشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1392 23:50
مدت هایی طولانی نخواهم بود . از تمام دوستان بسیار عزیزم ، که در همه ی ایام کنارم بودند و با مهربونی هایشان مرا گرم می کردند ، ممنونم . تک تک دوستان دنیای مجازیم را ، که از هر حقیقتی برایم واقعی تر بودند ، به خدا می سپارم . و برایتان شادی و آرامش طلب می کنم. خداحافظ
-
تنبلی
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1392 17:12
امروز خوردم و خوابیدم ، گو دنیا مباش ، چایی خوردم ساز زدم ، دیگه الان احساس کردم دارم می میرم . بلند شم برم راه برم . بالاخره جای خالی خواهرم را باید پر می کردم وگرنه خل می شدم. شاید اگر سیگاری بودم امروز دو سه بسته سیگار می کشیدم ولی خوب به قول دوستان بچه مثبتم ، اهل هیچی نیستم . جز سازم و خودم و کتابام. استادم یه...
-
آدم شدن چه مشکل!!!!!!!!!!!!!
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1392 00:10
کاش یک روز را برای آدم بودن و آدم شدن اختصاص می دادند. از این همه نگاه جنسیتی خسته شدم. روز زن روزی است که به او مثل یک انسان با تمام حقوق انسانیش نگاه کنند . چقدر برای حرفم شاهد مثال بیاورم.مثنوی هفتاد من کاغذ شود.بابا جان خسته شدم.دیگه. از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست زن این جزیره ی سرگردانی و مانده در بهت بودن...
-
یزد
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1392 23:59
هوررررررررررررررررررررررررررررررررررا فردا با قطار می رم یزد . دارم ذوقمرگ میشم. از هیجان خوابم نمی بره . روح من کم سال است روح من گاهی ا زشوق سرفه اش می گیرد. خداحافظ بعداً میام می گم چی شد.
-
بی خوابی
شنبه 31 فروردینماه سال 1392 03:38
خواهرم اومد ایران .صبح رفتیم پهلوی مامان و برگشتیم و انجام بعضی کارها و ساعت چهار بعد از ظهر نشستم تا ساعت ۹ تایپ کردم اومدم بلند بشم برم چایی بریزم نمی دونم دستم به کجا خورد که به جز چند صفحه که هی سیوشون کرده بودم ، بقیه پاک شد. اول شوک شدم و هی نگاه کردم و بعدشم داد و بیداد کردم و گفتم نه ای وای و از این حرفا و...
-
مکعب های سیمانی ، عصر معراج پولاد
پنجشنبه 22 فروردینماه سال 1392 13:14
دو سه روزی بود گرفتار بودم و نرفته بودم باغچه را آب بدهم. امروز که رفتم تو حیاط دهنم باز موند. خدایا چی شده ؟ اسکلت فلزی درست چسبیده به دیوار حیاط .تازه معلومه که باید چند طبقه ی دیگر هم اضافه شود. یعنی قشنگ روی سر بنده. چندین ماه پیش داشتند خراب می کردند و بارانی از خاک بر سر ما ریخت و اکنون ...سه سال دو خانه ی...
-
اجازه هست؟
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 15:24
آقا اجازه هست ؟ بازکنم پنجره ام را به سوی وسوسه ی نور وچشم بدوزم به چشم زندگی از همین فاصله ی دور؟ آقا اجازه هست ؟ که یک روز از این سیصد و شصت و پنج روز خودم باشم؟ از هرچه نباید و باید رها باشم؟ جاری تر از آفتاب بخوابم به روی سبز علف فراتر از پرنده بنشینم به روی شاخه های درخت با باد و کبوتر و ماهی با رودخانه و شر شر...
-
حول حالنا
جمعه 2 فروردینماه سال 1392 01:41
خوب سال تحویل شد و گفتیم خدایا حالمان را خوب کن. چه حالی باید خوب شود ، دگرگون شود ، چه حالی؟ حال درونم ؟حال بیرونم ؟ کلمه یا سخن دو شکل دارد، یکی صدایی که به صورت واج های صامت و مصوت شنیده می شود و می گذرد.بی هیچ تاثیری، یکی باری که هر واج به دوش می گیرد که می دانیم دامنه ی بسیار وسیعی دارد حتی تا مرز حروف ابجدی که...
-
ارغوان
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1391 18:36
داشتم می رفتم نشرچشمه ، از مترو که اومدم بیرون هوا کمی آروم تر از صبح شده بود. ازین در خروجی و سمت راست کریم خان بیزارم . خاطرات بدی را دارم. اون داروخونه ی لعنتی. از سمت راست خیابون رفتم ، گفتم به سنایی که رسیدم میرم اونور خیابون . خیلی شلوغ بود ، همه جور آدمی بود.بچه های دست فروش ، گدایان شهری ، مردمی که خرید می...
-
بی خیال دنیا
پنجشنبه 17 اسفندماه سال 1391 14:24
صبح که بیدار شدم با ناباوری برف را دیدم .حتی هوا هم ما را غافلگیر می کند ..برق رفته بود و خونه حسابی سرد بود .نمی دونم از کی رفته بود که اینقدر سرد بود . نشستم نون و پنیر خوردم و لباس پوشیدم رفتم پارکینگ و سوار ماشین شدم استارت زدم ، روشن نشد .یعنی چی ! این اولین بار بود . چند بار استارت زدم نشد .گفتم هم باطریش تموم...
-
بچه ها
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 23:40
حالا دیگر کافی نیست که گوش کنی ، می توانی ببینی ، جوانه های زیبا را ، که سر در آوردند از خاک و نفسی می کشند . حیات جریان می یابد و رخوت و سستی به پایان می رسد .کاش دل ما هم در یک جهش بتکاند خودش را.ودر مسیر زندگی و کمالش ، فقط به خودش فکر نکند. یک راست می روم سر اصل موضوع. عید برای ما ، حتی کسالت بار است ، سخت است...
-
کوچ بنفشه ها
جمعه 4 اسفندماه سال 1391 00:35
در صدهای حراج ، مغازه های پر از آدم ، شلوغی شب عید ، وارفتگی دم عید من مثل همیشه. به دوستام پیشنهاد رفتن به کافی شاپ دادم.رفتیم دوساعتی نشستیم و کمی خندیدیم و چرت و پرت گفتیم.اما باز ته حرفا برگشت به گرانی و... اومدیم بیرون و خداحافظی و برگشتم. خنکای غروب بود .از کنار گلفروشی هیچگاه نمی توانم بی تفاوت رد بشوم.ایستادم...
-
گوش کن
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 01:11
گوش کن ! در اعماق زمین صدای بیدار شدن ، شور جوانه زدن ، حس غریبی برای زندگی ، میل مبهمی برای حیات ، شنیده می شود. دست مهربان خدا روی شانه ی ریشه ها و دانه ها است. هی! هنگام بیداری است . باید سر از خاک بر دارید و سبز شوید.زیبایی در شماست .آفتاب چشم به راه شماست . و هوا آماده ی شمیم شماست. و مردم ، مردم غمگین سرزمینتان...
-
هستی من
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1391 15:15
دیروز که رفتم سر کار یک جعبه شیرینی زدم زیر بغلم و بردم.همه گفتند خوب مبارکه چی شده ؟ گفتم چون چیزی نشده ، آوردم بخوریم به سلامتی این که چیزی نشده ، همه مثل همیشه متعجب شدند. همه چی باید دلیل داشته باشه؟ گفتند اینایی که مواد مصرف می کنند یک صداهایی را می شنوند که بهشون میگه مثلاْ برو فلان جا و یا بزن یکی را بکش و...
-
خل و چل
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1391 00:31
این روزا خیلی از دست و شدم. . گاهی می خوام بزنم . چقدر باید ادای اینارو در آورد؟ اگرم بخوای باشی همه می گویند یا شده . شیطونه می گه بشم و بزنم به سیم آخر. تراوشات ذهن درگیر من در نیمه شب.
-
من نه منم ، نه من منم
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 00:54
شب ها را بسیار دوست دارم. انگار تمام انرژی های منفی خوابند. صدا نیست ، کسی تلفن نمی زند. تو می مانی و خودت . یعنی خودت به میهمانی خودت آمدی.تعارفی در کار نیست .میهمان آشناست .بحثی نمی کنی . انگار کلمات جایی ندارند و گویی در جهانی دیگر هستی که واژه نقشی ندارد.و هرچه بگویی ،میهمانت به صورت نشئه ای دریافت می کند.چه...
-
پند
شنبه 16 دیماه سال 1391 23:54
چند پست قبل گفتم ، یعنی حافظ فرمود : ناصح به طعن گفت رو ترک عشق کن محتاج جنگ نیست ، برادر ، نمی کنم اما امروز می خواهم بگویم بهترین تجربه ی زندگیتون را که مثبت بوده و بسیار تاثیر گذار ، برایم بنویسید شاید طفل گریز پای دل من هم پند پذیر شود . نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر ......بهانه نمی گیرم.بگویید.لطفاً
-
گنجشک
سهشنبه 12 دیماه سال 1391 12:33
گنجشک در تمام زمستان زاشتیاق از بس که بهر باغ و بهار انتظار دید گل های نقش کاشی مسجد را در نیمه های دی صبح بهار دید رفتم و آمدم و خودمو زورکی چسباندم به زندگی که شاید یه روزی ، یه جایی ، یه وقتی ، در گرمای دود زده ی یک قهوه خانه ، یا در پیچ یک گذر شتاب آلود ، یا در خیابانی سر یک چهار راه ، یا نمی دانم در ناکجایی ،...
-
یلدا
شنبه 2 دیماه سال 1391 01:47
پارسال پستی برای شب یلدا و معنی و تاریخچه اش گذاشتم. شب یلدا ، شب تولدمه . خودمو ورق زدم . رشدی کردم ؟ حرکتی در جهت کمال صورت گرفته؟ پاک سازی درونی کردم؟ نگاهم را ، کلامم را ، ؟ در بعضی کمی رشد داشتم و در بعضی حتی عقب روی داشتم. زمانم پرت شده و بی توجه گذشتم. حیوان تولدم ، بز هست.وقتی خوب توجه می کنم خیلی از خصلت های...
-
کاش
جمعه 17 آذرماه سال 1391 19:45
دو و سی وپنج دقیقه ی عصر جمعه است . از بس نشستم کمرم درد می کند.فردا باید با دو چوب زیر بغل بروم سر کار . ا زصبح دارم تایپ می کنم . گردنم هم تعطیل شده. سکوت عجیبی توی کوچه است . من در دل اتاقم نشسته ام و کاش مادرم میامد و با اصرار به من ناهار می داد و غصه ام را می خورد. به عاطفه اش تکیه می دادم و پای احساسم را در زمین...
-
کتاب
دوشنبه 13 آذرماه سال 1391 14:12
چون همیشه بیشتر بیرون هستم و در حال دویدن ، وقتی پام اینجوری شد ، اولش خیلی دلخور شدم . وقتی مجبور به نشستن و تکان نخوردن شدم ، دیدم بهترین کار ، در بهترین فرصت، کتاب خواندن است.بدون کتاب ، زندگی هرگز .قبل از تاسوعا رفته بودم نشرچشمه و ا زکتاب فروشی بغلیش ، یعنی نشر رود ، یک کتاب جدید خریدم. تفاسیر مثنوی فروزانفر ( که...
-
سر به هوا
پنجشنبه 9 آذرماه سال 1391 10:47
تمام رو زعاشورا دلم درد می کرد .یعنی ا زصبح که بیدار شدم ، احساس درد را داشتم. ولی آستانه ی درد کشیدنم یالاست . به روی خودم نیاوردم ولی از غروب بدتر و بدتر شد تا نزدیک نیمه شب سونامی اتفاق افتاد و روی دست به بیمارستان منتقل شدم و دکتر هم گفت مسمومیت غذایی است. و من تاسوعا فقط کمی آش رشته خورده بودم. به هرحال بعد از یک...
-
تنها چو دل
جمعه 12 آبانماه سال 1391 19:28
تنهایی اومد نشست کنارم ، رفته بودم تا شوق ، دلم لرزیده بود و اشتیاق همسایه ام شده بود. خوانده بودم : ای با من و پنهان چو دل ، از دل سلامت می کنم تو کعبه ای هر جا روم ، قصد مقامت می کنم هر جا که هستی ، حاضری از دور بر ما ناظری شب خانه روشن می شود ، چون یاد نامت می کنم در هوش تو ، در گوش تو ، واندر دل پر جوش تو این ها...
-
علی
پنجشنبه 11 آبانماه سال 1391 14:35
خجسته باد نام خداوند ، نیکوترین آفریدگار که تو را آفرید از تو در شگفت هم نمی توانم بود که دیدن بزرگی ات را ، چشم کوچک من بسنده نیست مور ، چه می داند که بر دیواره ی اهرام می گذرد یا بر خشتی خام تو ، آن بلند ترین هرمی که فرعون تخیل می تواند ساخت و من ، آن کوچک ترین مور ، که بلندای تو را در چشم نمی تواند داشت. چگونه این...
-
مرغ صاعقه
جمعه 5 آبانماه سال 1391 14:59
این روزا احد خیلی ساکته و انگار صورتش خاکستری رنگ شده . همیشه کمی بذله گو بود و پرحرف ، یه گوشه ای می نشست و تا در پارکینگی باز می شد جلو جلو ایستاده بود و می گفت سر برجه ، ماهانه می خواست ، حالا ممکن بود دهم برج باشه ، یا بیستم و یا...ولی تو کوچه ی ما همه دوستش داشتیم و داریم .ومن با او بیشتر دوستم ،چون می ایستم و به...
-
ناصح به طعن گفت : رو ترک عشق کن
سهشنبه 2 آبانماه سال 1391 00:55
مرا به جان تو سوگند و صعب سوگندی که از تو نگذرم ، نه بشنوم پندی
-
کاش
سهشنبه 25 مهرماه سال 1391 02:28
حکایت گنگ خواب دیده ام . دو نیمه شبه و من بیدارم و انگار نه انگار شب است. از کار که برگشتم چون خیلی حالم گرفته بود خوابیدم ، از محل کارم که بیرون اومدم دیدم گل گیر ماشینم رفته تو ، ای وای تازه پولیش کرده بودم ، ولی کاغذی زیر برف پاک کن بود که می گفت شرمنده است که به ماشینم زده و شماره ی موبایل داده بود.و من متعجب که...