-
تلسکوپ
یکشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1390 02:50
اگر در سیاره دیگری،تلسکوپی باشد و یکی مردم زمین را تماشا کنه چی می بینه؟مورچه های کوچولویی که هی دارن جمع می کنند و تو بانک ها پلاسند.بعضی هاشون سوار ماشین هستند و بعضی پیاده،بعضی ها هی دارن خرج می کنند و بعضی فقط نگاه می کنند.کتابفروشی ها خلوته ،مغازه ها شلوغ.تعجب می کنه،می دونم که تعجب می کنه.بعد این مورچه های...
-
باز آمدم،باز آمدم
چهارشنبه 31 فروردینماه سال 1390 21:01
هوررررررررررررررررررررررررررا من برگشتم.وای که اصلا فکر نمی کردم اینقدر همتونو دوست دارم.و بهتون وابسته ام.کی میگه اینجا مجازیه؟برای من خیلی هم حقیقیه.دوستم به من گفت واقعا داری خل می شی ویا نه اصلا خل شدی .کلید ویلاشو داد به من و من هم رفتم.جای همه خالی.این روزا فقط کنار ساحل راه رفتم.اونقدر راه رفتم که پاهام درد می...
-
رفتن
پنجشنبه 25 فروردینماه سال 1390 12:20
دور باید شد از این خاک غریب.در من صدای رفتن هر روز بلند تر و بلند تر میشد.می خواستم از خودم خداحافظی گرمی بکنم و بگویم مرا رها کن.وبعد دلم را بردارم و به نا کجایی بروم.ولی این ؛من؛دست بردار نیست.هر جا بروم هست.قول داده اذیت نکنه ،لحظاتی از روز را دست از سرم برداره.اگر برگشتم،که خوب دوباره از نو.
-
شمعدانی
پنجشنبه 18 فروردینماه سال 1390 00:25
رفته بودم تو حیاط .وای یک شبه همه بیدار شده بودند.حتی اون تنبلترین گیاه که خواب مونده بود با رعد و برق دیشب از خواب بلند شده بود .هیاهوی شادی گل و برگ و درخت را میشنیدم.ما سمعییم و بصیریم و هشیم/با شما نا محرمان ما خامشیم..سبز و جوان.جوانه های خندان.شبنم و باران روی گلبرگ ها ،خجالت کشیدم وقتی پاییز شده بود وبعدش...
-
دیوار
سهشنبه 16 فروردینماه سال 1390 00:36
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود/وین راز سر به مهر به عالم سمر شود..دیگه هرچی بلدم و روش کار می کنم هم کار ساز نیست،فقط دو روزه اشکام می ریزه.انگار ظرف وجودم پرشده.خیلی اهل گریه نیستم.تکنوازی شهنازی باشه تا بتونه گریه ام را دربیاره،تمام دیشب تا شش صبح بیدار بودم.دوساعت خوابیدم و دوباره.خوب یعنی چی.لبریزم.خسته...
-
یه لقمه زندگی
یکشنبه 7 فروردینماه سال 1390 01:22
از وقتی خودمو شناخته بودم اسمشون تو دهن ریز و درشت فامیل ما بود.گروهی آه های حسرت می کشیدند.گروهی به آ نها بد و بیراه می گفتند.گروهی تقبیحشان می کردند .و گروهی دلشان می خواست مثل آنها باشند.ومن تا امروز هرگز ندیده بودمشان وایکاش که ندیده باقی می ماندم.این خانواده کذایی از اقوام پدری من هستند .وهیچ کجا نمی روند یعنی...
-
رسوب
پنجشنبه 4 فروردینماه سال 1390 00:32
چند روز خیلی دویدم.اینو بزار اونجا،اونو بیار اینجا،اینو بخر ،اونو...نه اینکه خونه تکونی کرده باشم.نه .در مسیر سرویس دهی بودم.بعد ،امروز تقریبا آروم شده،همه خوابیده بودند .من اومدم تو آشپزخونه و از پشت پنجره کوچه را تماشا کردم.سکوت محض.نه ماشینی رفت و آمد می کرد.نه آدمی تو کوچه بود .تمام دوستام برای تعطیلات رفته بودند...
-
کوچه
جمعه 27 اسفندماه سال 1389 01:10
گفتم بعد از یک روز پر از رفت و آمد و شلوغ و خسته از هیاهو بشینم مجله ام را که خریده بودم بخونم.کلی ذوق کرده بودم وخریده بودمش.عکس حسین علیزاده روی جلدش بود و من در تمام راه به او و انگشتانش فکر کرده بودم و راستش خیلی هم حسرت خورده بودم که خدایا کاش منم می تونستم و از این حرفا.خلاصه همه خواب بودند چایی ریختم و تا نشستم...
-
ایران
دوشنبه 23 اسفندماه سال 1389 00:48
از یکی پرسیدم می دونی معنی ایران چیه مثل همه قبلی ها گفت نه،والان که گیج شدم بین تمام سیل افکارم به خودم خط دادم که بهتره از این افکار موذی دست بردارم و راجع به ایران و هفت سین بنویسم.تمام سعیم براینه که کوتاه باشه هر چند که می تونم تا صبح بنویسم. نامگذاری ایران به دو دلیل ۱-تاریخی و۲-اساطیری است/دلیل تاریخی:خاستگاه...
-
روز من
دوشنبه 16 اسفندماه سال 1389 00:39
من به روز نیستم شاید به دیروزم شایدم به فردایم.گاهی در طریق حال گام می زنم. همیشه همه یادشونه که امروز چه روزیه؟روز زن،روز درخت کاری،روز پدر و من می مونم که روز من کی هست؟در یک جواب فلسفی گفته می شود:عزیزم روز شما روزیست که فکر کنی در این جهان چه هدفی را دنبال می کنی.ودر یک جواب عرفانی گفته می شود:ای سالک طریق،روز تو...
-
به کجا چنین شتابان؟
یکشنبه 8 اسفندماه سال 1389 16:43
از شیوه خود تلقینی استفاده کردم وبلند شدم کمی تیپ زدم و با خودم گفتم:سوار شم برم جاده چالوس نفسی بکشم،ای بابا دوره نا امنیه ولش کن.گفتم برم یک کافی شاپ بشینم،ای بابا حالا تنها برم اونجا همه با نگاهشون بیرونم می کنند.گفتم برم تئاتر،زنگ زدم کار دلچسبی روی صحنه نبود.گفتم برم سینما،نه اهلش نیستم.گفتم الان فصل حراجه برم یه...
-
سونامی
دوشنبه 2 اسفندماه سال 1389 11:47
دلم می خواد یه کاری بدم دست خودم.برم تو کوچه بدون روسری،یا بدوم تو ی خیابون و جیغ بکشم.من دچار سونامی مغزی شدم.یه دریل بردارم و جمجمه ام را دور تا دور ببرم تا سیل افکارم بریزه بیرون ،دچار امواج مخرب واژه ام.داره منو می بره،یه نفر می شینه منو بر وبر نگاه می کنه.آوار نگاه از زلزله بم کشنده تره.دیروز از کنار یه پلیس مسلح...
-
دلجویی
یکشنبه 24 بهمنماه سال 1389 00:56
نشسته بودم و گوش می کردم غوغا بود.ظاهرا همه آمده بودند که دور هم زمانی را بگذرانیم.واز من احوالی بپرسند چون مدتها بود که بیماردارم.دود سیگار و گرمای چای و بحث های داغ.که بله،مبارک با کودتا اومد،دیدین چطور مردم پایداری کردند،این شلوغی مثل انقلاب ما نبود و...چند سالی است که روی خودم کار کردم و به علت مجبور بودن در حضور...
-
سالمرگ فروغ
چهارشنبه 20 بهمنماه سال 1389 02:09
کم کم به ۲۴بهمن نزدیک میشیم.سالمرگ فروغ.ظهیرالدوله منتظر عاشقان اوست.از ساعت یک و دو همه بدون تبلیغات،بدون دعوت می آیند.دور سنگ مزارش جمع می شوند.شعرش را می خوانند.جمع خوبی است.بی تکلف.اونجا،رهی معیری،ملک الشعرا بهار ،ملوک ضرابی ،وبسیار کسان خفته اند.پارسال بچه ها ،خود جوش بر مزار بهار ،مرغ سحر را خواندند.و بعد به...
-
پرت و پلا
جمعه 8 بهمنماه سال 1389 23:42
می خوام خودمو رها کنم روی امواج خروشان افکارم.می خوام منو اینجا جدی نگیرید.مثل مستی که توی کوچه ها آواز مستانه می خواند.من مست و تو دیوانه ،ما را که برد خانه/من چند تو را گفتم ،کم خور دو سه پیمانه//در شهر یکی کس را هشیار نمی بینم/هریک بتر از دیگر ،شوریده و دیوانه//سر جام محکم نشستم ولی بد جوری تلو تلو می خورم.هر صدایی...
-
پرستار
جمعه 8 بهمنماه سال 1389 23:11
نشستم حساب دو دو تا کردم. دیدم هر طور فکر می کنم نه توان جسمی ونه توان روحی دارم که خودم دست تنها از پس پرستاری عزیزم بر بیام.کارم و مشغله های زندگی و خلوتم و هزار تو در توی دیگر.هی فکر کردم تا سراغ شرکتی راکه پرستار می فرستادند ،گرفتم و زنگ زدم.اولین نفر را که فرستادند دختری ۲۳ ساله بود که آمد قرار شد از ۷ تا ۶ بعد...
-
یک مرد
سهشنبه 5 بهمنماه سال 1389 00:21
تمام مدت تو مترو فکر کرد.همه چی تو سرش دور می زد.خسته بود.از بلندگو اعلام شد:هفت تیر،واو دوباره غرق افکارش شده بود.همیشه سعی داشت همه را راضی نگه دارد.وانگار که خودش را سال ها پیش جایی گذاشته بود و الان شده بود بانک خونه وتازه هیچکس هم از او راضی نبود.بچه ها هر روز خواسته های جدید داشتند.وهمسرش ،خیلی برای همه جز او...
-
ملاقات
پنجشنبه 30 دیماه سال 1389 16:12
چندی بود که امورات خودم ازدستم در رفته بود.دیشب تا نزدیکی صبح بیدار ماندم و فکر کردم.و به رتق و فتق خودم مشغول شدم.مدت ها بود که قرار ملاقات ها را با خودم نداشتم و من عادت این ملاقات ها را از دیر باز دارم .ووقتی که مشکلی باعث به تاخیر افتادنش می شود حالم خیلی بد می شود.صبح پاشدم و کفش آهنین پوشیدم و زدم تو...
-
بیمارستان
چهارشنبه 22 دیماه سال 1389 14:54
چند روزیه که تو بیمارستان کیان رفت و آمد دارم.دیروز قرار بود بیمارم را از آی سی یو بیارند تو بخش که به علت نبود تخت در بخش داخلی و منتظر ترخیص بیمار دیگری ماندن،تا ساعت 2 در لابی بیمارستان نشستم.یعنی از صبح ساعت 7 نشسته بودم وساعت شده بود 10خیلی گرسنه ام شده بود رفتم یک بسته شکلات بزرگ خریدم و اومدم نشستم پشت پنجره و...
-
برف
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 11:45
هوررررررررررررررررررررررررابرف.داره برف میاد.صبح که بیدار شدم انگار برق منو گرفت اول فکر کردم دارم خواب می بینم بعد دیدم نه،واقعیه.چنان از جام پریدم که از روی تخت پرت شدم تند تند دست و صورتمو شستم .یه چیزی خوردم و پریدم تو خیابون.یه کوچه ی دراز ،آروم ،بی صدا،گاهی صدای لاستیک ماشینی و بعد دوباره سکوت.اونقدر راه رفتم و...
-
رخوت
سهشنبه 14 دیماه سال 1389 15:02
گاهی نمی تونم خودمو جمع و جور کنم.می ریزم رو زمین.مثل آب.ولو ،هزار تیکه،از هم پاشیده.می شینم.فکر می کنم.صداهای کوچه را گوش می کنم.به کسانی که دوستشون دارم فکر می کنم.به خودم انگیزه می دم و می گم پاشو.وقت تنگه.ناگهان بانگی بر آید خواجه مرد!بابا پاشو. ولی همینطوری ولو نشستم.بلند شدم باطری ساعت دیواری را در آوردم صداش...
-
تپیدن
جمعه 3 دیماه سال 1389 22:46
من تمام دلم را به میهمانی تو آوردم.نمی دانم کسی باور خواهد کرد آنچه من باور کردم.در فضایی که انتهایش نشستن و نگاه کردن است .در خودم گشتم ودر لایه لایه دلم هر چه را ورق زدم،تو بودی.یادت است آنروز را،در را یواشکی باز کردم سرک کشیدم قرارمان این بود که اگر کسی نبود سریع بری توی زیر زمین و بگذاریش پشت خنزر پنزرهای...
-
یلدا
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 00:24
درازترین شب سال،شب اول برج جدی،شب چله بزرگ زمستان،این کلمه در سریانی به معنی میلاد است.چون شب یلدا را با میلاد مسیح تطبیق می کرده اند از این رو بدین نام نامیدند./توجان لطیفی وجهان جسم کثیف است /تو شمع فروزنده وگیتی شب یلدا.برخی گفته اندکه جشن میلاد مسیح{noel}که در 25 دسامبربرگزار می شوددر اصل جشن تولد مهر بوده است...
-
کوچ
چهارشنبه 17 آذرماه سال 1389 13:27
بگو پشت پرواز مرغان عاشق چه رازیست؟ مهاجرت پرندگان همیشه برایم تعریفی سمبلیک داره.وقتی از رسانه ها اعلام میشه که آن ها مهاجرت کردند به مناطق گرم انگار ماندگاری مرا ودرجا زدنم را به رخم می کشند.و این سهراب است که می گوید :زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد.هجرت می کنند که زنده بمانند که مرگ در ایستادن وماندن...
-
خمار مستی
چهارشنبه 10 آذرماه سال 1389 14:01
بیا ذوب کن در کف دست من ،جرم نورانی عشق را،مرا گرم کن.وسردم شد آنگاه اجاق شقایق مرا گرم کرد.در گذر روزمرگی گیج و گنگ حرکت می کنم و به خودم که می آیم می بینم موجی از این کسالت مدام شدم.در درونم پیوسته رفتن فریاد می زند اما فرو رفتن در حوزه ی ضرورتها،این صدا را خاموش می کند.بیادم می آورم که داغ عشق در سینه دارم و بار...
-
انجماد
دوشنبه 8 آذرماه سال 1389 02:21
سردمه.اینجا همه چیز منجمده،نگاه می کنم شاید مردم.چون مرده ها یخ میزنند.ولی صدا ها را می شنوم.نیمه شبه وصدای روشن و خاموش شدن یخچال میاد پس حتما زنده ام.تازه گرسنه ام.مرده که گرسنه نمیشه.تو خیابون همه از کنار هم رد میشن و با چشمای شیشه ای به هم نگاه می کنند.انگار زمین نابود شده وما رفتیم سیاره ی دیگری.شایدم همه...
-
علی
پنجشنبه 4 آذرماه سال 1389 19:09
اطرافم پراست از روشنفکران دینی،بی دین،سکولارها،علی اللهی ها،مومن مقدس ها،وقتی پای بحث میشه همه با دانشی که دارند سعی می کنند دیگری را مجاب کنند و خودشان رابه اثبات برسانند.ومن گاهی سوار بر امواج این دیدگاه هابه دنیای درون خودم بر می گردم ومیبینم فارغ از هر ادعایی انگار عشق به علی در من بارکد ژنتیکی هزاران ساله...
-
عید
چهارشنبه 26 آبانماه سال 1389 20:06
امروز عیده.خوب حالا چکار باید کرد.همه میذارند میرند شمال.احد رفتگر محلمون داشت بلند بلند با یکی تو کوچه حرف میزد که ای بابا این روزا حاجیا گوسفند نمی کشند باز قدیما به یک نوایی می رسیدیم.وادامه داد که فلان حاجی خونه اش را سپرده به من رفته دوبی،اونجا چه خبره.؟عاشق احدم با اون لهجه ی شیرین آذری و کاربرد ضمایر...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 آبانماه سال 1389 09:08
هیچ دلی نشان دهد،هیچ کسی گمان برد////کین دل من ز آتش عشق کسی چه می شود؟
-
تاکسی
پنجشنبه 20 آبانماه سال 1389 21:32
من از اونام که عشقمه تو راه عشق فدا بشم،دستی بکش روی سرم قربونی چشات میشم.که ناگهان جیغ زنی بلند شد:خاموشش کن .این همه جوون کشته شدند که کار ما به این جا برسه.راننده که از اون آدمای عشقی بود گفت آبجی خوشت نمیاد پیاده شو ماشین رو که نخریدی.من در این مواقع خیلی موذی و رند میشم ساکت میشینم و تفریح می کنم با این...